شرط بندی باهوش ترین پیرزن دنیا!
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

 روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک 
کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به 
رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند 
و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد 
پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی 
با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب 
داده شد. 
پیرزن در روز 
تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل 
راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو 
سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی 
پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی داستان این پول زیاد 
چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است. زن در پاسخ گفت خیر، این پول 
را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که شرط بندی است، پس انداز کرده 
ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده 
است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که فردا شما شرت 
قرمز مي پوشيد! 
مدیر عامل با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید 
مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من 
فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط 
بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل 
پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش 
نگذارد. 
روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود 
در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. 
پیرزن بسیار محترمانه از مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان 
شلوار خود 
را پايين بكشد. 
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، 
با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. بله، شرت مدير عامل 
سبز راه راه بود! 
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که 
پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. 
پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری 
خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما شلوار خود 
را پايين بكشد...

 

 







-

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.