من منه پسر ، تو تویه دختر !!!!!
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻡ!
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻧﺸﻢ
ﺍﮔﻪ ﺭﻭﺕ ﺣﺴﺎﺱ ﻧﺒﺎﺷﻢ
ﺍﮔﻪ ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﻧﺒﺎﺷﻢ
ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﺍﺧﻤﺎﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻧﮑﻨﻢ
ﺍﮔﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﻟﺖ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻧﮕﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﮑﺶ ﺟﻠﻮ
ﺍﮔﻪ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﻧﮕﯿﺮﻡ
ﺍﮔﻪ ﻧﮕﻢ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﺑﺒﺨﺸﻤﺖ
ﺍﮔﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﻧﺬﺍﺭﻡ
ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﺖ ﻧﺮﻡ
ﺍﮔﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﻧﺸﻢ
ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻧﮕﻢ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻣﻦ
ﺍﮔﻪ ﻧﮕﻢ ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﻮﺑﯽ
ﺍﮔﻪ ...

 

 







تورا نگاه می*کنم که خفته*ای کنار من 
پس از تمام اضطراب ، عذاب و انتظار من 

 
 
 






 گاهی حــــرف ها وزن ندارد …


ریتم ندارد …

آهنگ ندارد …

اما خوب گوش کن …

درد دارند …

 

 

چـقــدر بـگـــویـم ؟

 


قــرص آرامـم نـمـــی کــنــــد !!!

 


آغـــوش تــ ــ ـــو

 

تـنـهــــا آرام بـخـش  مـــــن اسـت

 

 


نمی‌دانم چه سرّی دارد!
اسم كوچكم هزار بار هم گفته شود
به پای یك بار گفتن تو نمی‌ رسد...




دستانت رو دور گردنم حلقه کن 

این دوست داشتنی ترین شالگردن شب های سرد من است ؛ باور کن 



هیچ می دونستی
زیباترین عاشقانه‌ای که واسم گفتی
وقتی بود
که اسمم رو با «میم» به انتها رسوندی؟!



کل دنیا را هم که داشته باشی...
باز هم دلت می خواد...
بعضی وقت ها... فقط بعضی وقت ها...
برای یک لحظه هم که شده...
همه ی دنیای یک نفر باشی...!





بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه
محکم بغلت کنه
بذاره اشک بریزی راحت شی
بعد آروم تو گوشت بگه:«دیوووووووووووووونه من که باهاتم»
 





گفتی که ما به درد هم نمی خوریم!..
اما هرگز نفهمیدی...
من تو را برای دردهایم نمی خواستم..



 
جسارت میخواهد

نزدیک شدن به افکاردختری که

روزها

مردانه بازندگی می جنگد

اماشبها...

بالشش از هق هق های دخترانه خیس است.
 







 

منو تنها گذاشت و رفت .... 

این را گفت و در آغوش من بغض بیمارش را شکست

سینه اش گرفته بود

صدایی خفه از دل مچاله اش شنیده میشد

سعی می کرد بر سر بغضش بکوبد

و دوباره با چنگال های خسته اش ٫

درد را با تمام قوا

درون سینه اش بفشارد

شاید اولین بار بود در آغوش کسی فوران می کرد

او را فشردم

به سختی نفس می کشید

نمی دانستم چه بگویم

این خیانت

این ظلم

این بی معرفتی

این بی انصافی

این .....

را چگونه می توان باور کرد ؟

که پسری را بعد از عمری زندگی

به خاطر معشوقه ای دانشگاهی و خیابانی

از دل بیرون کنند؟

که او را نه ٫ بلکه تمام آرزو ٫ شخصیت ٫ عزت نفس ٫ احترام ٫ عشق

و به معنای تمام کلمه هستی یک مرد را به نابودی بکشند

چرا کسی  باید قربانی هوس های آلوده دختری شود که

بویی از انسانیت نبرده؟

چرا تمامی غرور مرد را به یک باره می شکنند؟

چرا کسی نیست بگوید مرد تر از عاشق تو نیست به خدا؟

پسری که به خاطر عشقش از همه چیز می گذرد
 
حتی از شخصیتش برای ماندن و کوچک شدن

چه کسی به دختران این اجازه را می دهد که

بشکنند هر آنچه چه یک مرد را مرد می کند؟
 
او سوخت

نمی دانی چقدر سوخت

و من فقط می توانستم در آغوشش کشم.........
 
 







  مراحل زير را به ترتيب انجام دهيد تا متوجه شويد:

1- ابتدا کف دو دستتان را روبروي هم قرار دهيد و دو انگشت مياني دست هاي چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانيد. 

2- چهار انگشت باقي مانده را از نوک آنها به هم متصل کنيد. 

3- به اين ترتيب تمامي پنج انگشت به قرينه شان در دست ديگر متصل هستند. 

4- سعي کنيد انگشتان شست را از هم جدا کنيد. انگشت شست نمايانگر والدين است. انگشت هاي شست مي توانند از هم جدا شوند زيرا تمام انسان ها روزي مي ميرند . به اين صورت والدين ما روزي ما را ترک خواهند کرد. 

5- لطفا مجددا انگشت هاي شست را به هم متصل کنيد . سپس سعي کنيد انگشت هاي دوم را از هم جدا نمائيد. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمايانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم براي خودشان همسر و فرزنداني دارند. اين هم دليلي است که انها ما را ترک کنند. 

6- اکنون انگشت هاي اشاره را روي هم بگذاريد و انگشت هاي کوچک را از هم جدا کنيد. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دير يا زود آنها ما را ترک مي کنند تا به دنبال زندگي خودشان بروند. 

7- انگشت هاي کوچک را هم به روي هم بگذاريد. سعي کنيد انگشت هاي چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار مي دهيم) را از هم باز کنيد. احتمالا متعجب خواهيد شد که مي بينيد به هيچ عنوان نمي توانيد آنها را از هم باز کنيد. به اين دليل که آنها نماد زن و شوهري هستند که براي تمام عمر به هم متصل باقي مي مانند. 

عشق هاي واقعي هميشه و همه جا به هم متصل باقي مي مانند.

 

 







 داشتم فراموشش می کردم دوباره آمد و آرام حوالی ذهنم قدم برمی داشت ... 

گفتم برای چه آمدی؟گفت: دلتنگت شده ام 

برایم جالب بود که بعد از این همه مدت چه شده که دلتنگ من شده !!! 

 

می گفت: چند بار به خوابم آمده ای 

یادم آمد که چگونه با احساساتم بازی می کرد 

هر چه برایش از عشق می گفتم با خنده می گفت: چه فایده ،عشق که معنا ندارد 

روزگار قصه هایی تکراری دارد و این بار من نقش او را بازی می کنم 

هر چه التماس کرد دلم راضی نشد که به دیدنش بروم 

خودش اینگونه معنای عشق را به من یاد داده بود، استاد خوبی بود 

اینک چه شده بود که عشق برایش معنا داشت؟ 

چه شده بود که دلتنگم شده بود؟ 

نمی دانم شاید من هم استاد ماهری بودم 

او به من سنگ دلی را آموخت و من به او شاید،عشق را... 

هر چه باشد دیگر غرورم اجازه نمی دهد حتی دلیلش را از او بخواهم...

 

 







 
گفت: چی شدی؟ چرا اینجوریی؟ 

سرمو انداختم پایین گفتم مهم نیست! 

گفت: چرا سرتو می ندازی پایین؟ 

گفتم: مهم نیست! 

گفت: دلت واسم تنگ نشده؟ 

گفتم: مهم نیست! 

گفت: عاشق شدی؟ 

گفتم: مهم نیست 

گفت: من دوست دارم!!! 

گفتم: مهم نیست! 

نارحت شد،! 

گفت: اگه مهم نبود که نمی پرسیدم؟! 

گفتم: مهم نیست! 

یه لبخندی زد و گفتش: مهم نیست!!!! 

گفتم: چی؟ 

گفت: مهم نیست چیزایی که مهم نیست 

و رفت 

سرمو بالا اوردم تا رفتنش و ببینم. 

یه هو داد زد نگاه نکن چیزی رو که برات مهم نیست! 

من هیچ وقت نگفتم: مهم نیستی 

فقط گفتم: 

مهم نیست دردای من 

مهم نیست این دل من 

مهم نیست درد دلام 

مهم نیست غصه هام 

مهم نیست دل خواسته هام 

بی صدا شکسته ام 

مهم نیست کجا بودنم 

یا اینکه گمشدنم 

مهم نیست نبودنم 

مهم تو بودی که دیگه نیستی 

دیگه مهم نیست برام!!!!خداحافظ 


 

گفتم:میری؟ 

گفت:آره 

گفتم:منم بیام؟ 

گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر 

گفتم:برمی گردی؟ 

فقط خندید.... 

اشک توی چشمام حلقه زد 

سرمو پایین انداختم 

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد 

گفت:میری؟ 

گفتم:آره 

گفت:منم بیام؟ 

گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر 

گفت:برمی گردی؟ 

گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره 

من رفتم اونم رفت 

ولی 

اون مدتهاست که برگشته 

وبا اشک چشماش 

خاک مزارمو شستشو میده. 








 سهراب گفتی: چشمها را بايد شست... 
شستم ولی... 
گفتی: جور ديگر بايد ديد... 
ديدم ولی... 
گفتی: زير باران بايد رفت... 
رفتم ولی... 
او نه چشمهاي خيس و شسته ام را... نه نگاه ديگرم را .. . هيچ كدام را نديد!!! 
فقط در زير باران با طعنه ای خنديد و گفت: "ديوانه باران نديده است!! 


 



واي باران 
باران 
شيشه پنجره را باران شست 
از دل تنگ من 
اما چه كسي نام تورا خواهد شست؟ 
آسمان سر بي رنگ 
من درون 
قفس سرد اتاقم دلتنگ 
مي پرد مرغ نگاهم تا دور 
واي باران 
پر مرغان نگاهم را شست 
خواب روياي فراموشي هاست 
خواب را دريابيم
 


 


باران که می بارد ... 
بغض هم در چشمان من می شکند ... 
و قطره های اشک من گم می شود در قطره های باران ... 
و این چنین است که 
کسی اشکهایم را نمی بیند . 


 

در خلوت كوچه هایم 
باد می آید 
اینجا من هستم ؛ 
دلم تنگ نیست.... 
تنها منتظر بـــارانـم 
تا قطره هایش بهانه ایی باشند 
برای نم ناك بودن لحظه هایم 
و اثباتی 
بر بی گناهی چشمانم!
 

 

 







 

1.هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامی که کسی را میبینید که اورا دوست دارید احساس سرور و خوشحالی میکنید. 

2.هنگامی که عاشق هستید زمستان شما بهار است ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فقط فصلی زیباست. 

3.وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه میکنید خجالت میکشید ولیکن به کسی که دوستش دارید مینگرید لبخند خواهید زد. 

4.وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمیتوانید هر آنچه را در ذهن دارید بیان کنید اما درمورد کسی که دوستش دارید توانایی آنرا دارید. 

5.در مواجه شدن با کسی که دوستش دارید خجالت میکشید و یا حتی دست وپای خود را گم میکنید اما در مورد فردی که دوستش دارید راحت تر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت. 

6.شما نمیتوانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید اما میتوانید در حالیکه لبخند بر لب دارید مدتها به چشمان کسی که دوستش دارید نگاه کنید. 

7.وقتی معشوقه شما گریه میکند شما هم گریه خواهید کرد اما درمورد کسی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او دارید. 

8.احساس عاشق بودن و درک آن از طریق نگاه است ولی در درک دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی است. 

9.شما میتوانید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمیتوانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید چرا که حتی اگر اینکار را بکنید عشق همچنان قطره ای در قلب شما وبرای همیشه باقی خواهد ماند.

 

 







  

ازش بدت اومده آره؟؟ 

به یکی دیگه فروختت؟؟ 

اینا تفریحشون خیانته!! 

ثانیه ها نبودتو به رخ میکشه!! 

سرتو رو شونه هاش می زاری خیره میشی 

یا که زیره لبت داری چیزه دیگه می گی؟؟ 

هرچی میگی بهش میدونم ابراز علاقه اس 

الان خوشی با اون نمی فهمی احساسه منو پس! 

راستی کجایی الان میدونم با کی نشستی!
 

 

به رو خودت نیار همه چی ارومه می بینی 

یه روز با اونی یه روز با کس دیگه ای میشینی 

تیغو میزنم به رگ دلم عشق تو بمیره 

همه خوبی هامم بی چشمو رو چشمتو بگیره 

باهات همه جوره بودم تو روزای بدت 

گفتی امثال من زیاده دور و ورت 

گفتی بدونه تو خوشم برو تو خوشی گمشو 

تقویم خاطراتمم با تو الکی پر شد 

بد نبودنت فک نکن غصه می خورم 

اینا ظاهره کاره اگه از غصه می خونم
 

 

یادگاری جای پاهات رو قلبه خستم 

اگه میبینی این روزا سرد دستم 

اگه میبینی که این روزا جداییم از هم 

چون که چشامو باز روی همه چی بستم 

داری میشینی به چه روزای فکر میکنی 

میشینی زیر پاهات خاطرات رو له می کنی 

داری میشینی به چه چیزایی زل می زنی 

اینبار منو که نه تو خودتو دور می زنی 

یادته با رفیقات می رفتی پیه خوشی 

گفتی فرصت ندارم فقط پایه گوشی 

غم و غصه هاتو میدادی به دل خستم 

همون آدمی که می گفت تا آخرش هستم 

حالا کجایی ببینی احساس منو 

رفته جایی که از چشماش بندازه منو 

گفتی شرایطم بده واسه دیدنه تو 

بی غم تو واقعا همه چی خوب بود
 

 

شاید همه چی زود بود واسه هر دو تامون 

پس تو آروم چشماتو رو همه چی ببند 

دارم با بغض می نویسم ولی تو همیشه بخند 

طعم غرورم رو کنارت از یاد بردم 

یادت میاد می گفتی بدونه تو مردم 

یادت بیار که چه روزایی باهم داشتیم 

با هم خواستیم برسیم به آرزو ها 

مثه تاره موهات منو انداختی پشت گوش
 

 

چقدر با خیالت فردا رو قشنگ کشیدم 

حالا یادگارت یه مشت خاطراته بده 

یکی شبیه من اون کیه جای من اومده 

بگو کی اومده اینجوری دل تو رو زدم 

خیلی وقته دیگه خبری نمی گیری ازم 

برو به همه بگو فلانی دیونه بود 

تویی دیونه زود اسیره حوس شدیو 

اره عوض شدی اینم حق داری بگی 

من که چیزی نداشتم تو هم حق داری بری 

یه روز میاد منم بگم به جا نمی یارم 

با تو بودم فقط ابروم رو اجاره می دادم 

دیدی چی شد، اون که می گفت فقط تو رو داره 

اونم شبا به یاد کسه دیگه ای بیداره 

هر جا می ری صدامو میشنوی هر دفعه 

باشه قرار بعدی مون ساعت های بی عقربه 

ثانیه ها نبودتو به رخ می کشه!!
 

 

 

 







  دل تـنـگــم دل نـکــن 

 غـمـگیـنــم دل نشــکـــن 

 دلــدارت دلــگیـــره 

 نــبــاشــی مــیــمیـــره 

 دل تــــنـگــــم دل نشـــــکـــــــن 

 غـمـگیــــــنـم دل نشـکـــــــــن 

 دلــدارت دلــگیــــره 

 نـــبـــاشـــی مــیـــمــیــــره 

 دلـــگـــیـــرم یـــادم بــــاش 

 نــزدیـــکــــم بـــاشـــی کـــــاش 

 غــمــگیـــنــــم مـــیـــدونــــم 

 از قلبـــت بـــیـــــرونــــــم  

 دلــــــگـیــرم یـــــادم بـــــــــاش  

 نــــزدیــــکــــم بـــاشــــی کــــاش  

 غـــــمـــگیــــنــــــــ ــم میـــــدونــــــــم  

 از قــــلــــبــــت بــــیــــرونـــــم  


 







 یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم! 
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت. 

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش. 
به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. 

در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه! 

یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم. 

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه. 
درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه ... و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست ... 

و این تفاوت عشـق است با ازدواج ...

 

 







 
 

 



 

 







  

حقیقت داره یا خوابه؟ که دستات توی دستاشه 
محـ.ـاله ، اون نمیتونه ، مثله من عاشـقت باشـه 


 

باهاش خوشبخت و آرومی،سـرت رو شونه ی اونه 
یــــه روزی ماله مـ.ـن بودی ، ولــ.ـی اینــــو نمیدونه 


 

نمیـــــدونه که دست تو ، تو دستای منم بوده 
بهش بگو که آغوشت ،یه وقت جایه منم بوده 


 

بگو چی بینه ما بوده؟ سره عشقت چی آوردی؟ 
اونم حرفاتو باور کرد ، واسه اونم قسـم خوردی 


 

منو یادت میاد یا نه ؟ ، همونکه عاشـــقش بودی! 
چقدر راحت، یکی دیگه ،جامو پرکرد، به این زودی
 

 

 







 دعای باران چرا ؟ 

دعای عشق بخوان !! 
این روزها دلها تشنه ترند تا زمین ؟ 
خدایا کمی عشق ببار...

 

رفیق داری... 
همــــــــدرد نداری! 

خانواده داری... 
حمــــــــایت نداری! 

عشق داری... 
تکیـــــــــه گاه نداری! 

مثل همیــــشه.... 

همه چــــــی داری... 
و هیـــــچی نداری!

 

دل گیجه گرفته ام ؛ 
در صفر مطلق ذوب می شوم !! 
وقتی به کفش هایم کنار کفش هایش فکر میکنم

 

پريشان که مي شوي... 

بيشتر مي خواهمت 

نمي داني چه لذتي دارد... 

آن آخرين تار مويت را از روي صورتت کنار زدن...
 

 

اهای تو... 

مرا محكــم تر در آغوش خود بگیـر .. 

من هنوز هم نـمی خواهم تــو را ... 

به دسـت خاطرات " لــعنـتـی " بسپـارم ... 


 

 







 


 







 

 







 خدای خوب من سلام 


ممنونم که به من امان دادی 

و امکان دادی شبی را در آرامش به صبح آورم 

و خشم خود را فرو خورم 

پروردگار مهربانم..ای خوبترین خوبها... 

... امروز را که یکشنبه است با یاد تو و مهربانی هایت آغاز میکنم 

روزی را شروع میکنم که می دانم همه نعمت هایت را بمن ارزانی خواهی کرد 

دست هدایتگرت مرا لمس خواهد کرد و همچون پدری که فرزندش را راه رفتن می آموزد 

سایه حضورت را حس می کنم پس امنیت را بر من و خانواده ام قرار ده 

تا از شر شیطان و بندگانش در امان باشیم 

هر چند که من سالهاست ایشان را به تو سپرده ام . 

الهی!در این روز 

سلامتی ارزانی دار تا عمر مانده را خدمت گذار بندگانت باشیم.شادی،مهربانی و موفقیت را نصیبم کن ..امین

 

 
 
 







 وقتی صدایش می کنی ؛ نمی شنود ! 

وقتی به دنبالش می روی ؛ نمی بیند ! 

وقتی دوستش داری ؛ به فکرت نیست ! 

اما .... 
وقتی می شنود ؛ که دیگر صدایت گرفته ... 

وقتی می بیند ؛ که خسته در راه افتاده ای ... 

وقتی به فکرت هست ؛ (که دیگر نیستی) ... !!! 

گاهی سکوت علامت رضایت نیست!!!شایدکسی داردخفه می شودپشت سنگینی یک بغض..

 

 







 پسری که از این سرِ شهر میکوبه میاد دنبال تو, Razz Razz Razz 
پسری که بدون ترس و محکم, همه جا دستاشو دورت حلقه میکنه, Razz Idea Idea 
پسری که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه, Razz Twisted Evil Twisted Evil 

پسری که دستات رو تو چراغ قرمزِ خیابونا محکمتر میگیره,  
پسری که بی هوا برات اس ام اس های غمگین میفرسته, Smile Smile Smile 
پسری که تو بیرون رفتنای دسته جمعی ساکت تر از همیشه است, Very Happy Razz Very Happy 
پسری که وقتی داری حرف میزنی تو صورتت لبخند میزنه, Wink 
پسری که موهاتو از جلوی چشمات میزنه کنار, Embarassed 
پسری که وقتی تو خودتی, قلقلکت میده؛ Rolling Eyes 
...این پسر رو حق نداری اذیت کنی...

 

 







  

چگونه فراموش کنم تو را؟ 
که همزمان با تولدت درقلبم همه را فراموش کردم. 
برایم تمامی اسم ها بیگانه شدند و همه خاطرات مردند 
دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم 
بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند! 
وتمامی لحظات تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند. 
چگونه فراموشت کنم 
تو را که از خرابه های بی کسی به سپید عشق هدایتم کردی. 
عاشقی بی قرار ویاری با وفا برای خویش ساختی و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی 
چگونه فراموشت کنم تو راکه سالها در خیالم سایه ات را می دیدم. 
و تپش قلبت راحس می کردم. 
و به جستجوی یافتنت به در گاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او راخواهم یافت؟ 
حال که پیدایت کردم دلت را به من بده. 
فکرت را به من بده و سرت را روی شانه هایم بگذار. 
و بگذار عطر کلماتت را میان هم قسمت کنیم.

 

 

 

 







  


نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟ 
پوچ و بس تند چنان باد دمان ! 
همه تقصیر من است ... 
اینکه خود می دانم که نکردم فکری 
که تامل ننمودم روزی 
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران
 

 

کودکی رفت به بازی 
به فراغت به نشاط 
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات 
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان 
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست ! 
بایدش نالیدن ... 


 

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن 
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن 
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن 
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت
 

 

نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط 
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات 
همه گفتند کنون جوان است هنوز 
بگذارید جوانی بکند 
بهره از عمر برد، کامرانی بکند 
بگذارید که خوش باشد و مست 
بعد از این باز مرا عمری هست؟
 

 

یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند 
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند 
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش 


 

بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت 
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت 
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی 
چه توانی که ز کف دادم مفت 
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
 

 

مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد 
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات 
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند 
که دائم فکر خوردن باشم 
فکر گشتن باشم 
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم 
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست 
زندگی ثروت نیست 
زندگی داشتن همسر نیست 
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست 


 

حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق: 
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم 
پای در راه حقایق بنهم 
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل 
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم 
شربت جرات و امید و شهامت نوشم 
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم 
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش 
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم
 

 

من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش 
عمر بر باد و به حسرت خاموش 
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم 
که این سه روز از عمر به چه ترتیب گذشت: 

کودکی بی حاصل 
نوجوانی بــــــاطل 
وقت پیری غــــافل

 
 

 







 مدرسه عشق 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه‌اي مي سازيم 
که در آن همواره اول صبح 
به زباني ساده 
مهر تدريس کنند 
و بگويند خدا 
خالق زيبايي 
و سراينده ي عشق 
آفريننده ماست 

 

مهربانيست که ما را به نکويي 
دانايي 
زيبايي 
و به خود مي خواند 
جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ 
دوزخي دارد – به گمانم - 
کوچک و بعيد 
در پي سودايي ست 
که ببخشد ما را 
و بفهماندمان 
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست 

 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم 
که خرد را با عشق 
علم را با احساس 
و رياضي را با شعر 
دين را با عرفان 
همه را با تشويق تدريس کنند 
لاي انگشت کسي 
قلمي نگذارند 
و نخوانند کسي را حيوان 
و نگويند کسي را کودن 
و معلم هر روز 
روح را حاضر و غايب بکند 
و به جز از ايمانش 
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند 

 

مغز ها پر نشود چون انبار 
قلب خالي نشود از احساس 
درس هايي بدهند 
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند 
از کتاب تاريخ 
جنگ را بردارند 
در کلاس انشا 

 

هر کسي حرف دلش را بزند 
غير ممکن را از خاطره ها محو کنند 
تا ، کسي بعد از اين 
باز همواره نگويد:"هرگز" 
و به آساني هم رنگ جماعت نشود 
زنگ نقاشي تکرار شود 
رنگ را در پاييز تعليم دهند 
قطره را در باران 
موج را در ساحل 
زندگي را در رفتن و برگشتن از قله کوه 
و عبادت را در خلقت خلق 

 

کار را در کندو 
و طبيعت را در جنگل و دشت 
مشق شب اين باشد 
که شبي چندين بار 
همه تکرار کنيم : 
عدل 
آزادي 
قانون 
شادي 
امتحاني بشود 
که بسنجد ما را 
تا بفهمند چقدر 
عاشق و آگه و آدم شده ايم 

 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم 
که در آن آخر وقت 
به زباني ساده 
شعر تدريس کنند 
و بگويند که تا فردا صبح 
خالق عشق نگهدار شما 

 

 

 







 مرد ها سکوت نمی کنن فقط داد میزنن.....!! 
نمی تونن وقتی که ناراحت هستن گریه کنن و بهونه بگیرن..فقط داد میزنن..!!! 
اونا نمی تونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم..فقط داد میزنن..!! 
نمی تونن بگن دلشون می خواد تو آغوشِ تو گریه کنن..فقط داد میزنن..!! 
ممکنِ خیلی تو رو دوست داشته باشن... 
... اما نمی تونن صداشون رو مثل دختر بچه ها کنن و جیغ بزنن و بگن : 
عاشقتم!!!!!!!!!!فقـــــــــــط​ داد میزنن..!!! 
اون همه اینا رو قورت می ده که بگه یه مردِ ! 
یه آدمِ محکم که می تونه تکیه گاهت باشه! 
اما تو نگاه به قوی بودنش نکن......چون فقط داد میزنه..از دادش دلگیر نشو........ 
تو قلبش یه بچه زندگی میکنه....که پاکتر و رویایی تر از هر زنیه..گاهی دلش اونقدر میگیره که فقط داد میــــــــــــــــزنه....

 

 

 







 کوچک هستم  
خیلی کوچک  
آنقدر که همه زیر پاهایشان مرا له میکنند  
کوچک هستم  
به اندازه ی یک ارزن  
آنقدر که هیچ کس مرا به خاطر نمی آورد  
کوچک هستم  
و باز هم کوچک  
هر لحظه دارم کوچک تر میشوم  
میدانی؟  
در این دنیای بزرگ من هیچ آرزو ی بزرگی ندارم  
البته آرزو های کوچکم را نمی گویم  
نمی گویم که دلم خیلی میخواست که برای یکبار هم که شده  
کسی مرا له نکند  
یا حداقل  
بعد از له کردنم  
یک ببخشید خشک و خالی بگوید  
نمی گویم که  
آنقدر گریه کردم که برای خودم دریاچه ای کردم  
و با آن هر روز درد دل میکردم  
اما میدانی؟  
یک روز دریاچه ی اشکهایم را  
یک نامرد  
پای مال کرد  
فقط برای خنده  
نمی گویم که انقدر تنهایی کشیده ام که  
حسرت یک دوست  
حتی بد  
هر روز گلویم را پر از بغض میکند  
نمی گویم که گاهی  
آنقدر دل تنگ میشوم  
که دلم میخواهد خودم را بکشم  
وخیلی ناگفته های دیگر  
آنقدر هستند که میتوانم دنیا را با آن پر کنم  
البته دنیای کوچکم را  
ولی آن ها را نمیگویم چون  
میترسم تو باز هم  
آنها را لگدمال کنی...

 

 

 







 خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم 
تمام تن شد زخمی ز تیغ همقطارانم 


خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری 
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری 


هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا 
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا 


هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان 
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان 

همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند 
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند 

 

من نه عاشق هستم 

ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من 

من خودم هستم ویک حس غریب 

که به صد عشق وهوس میارزد 

من نه عاشق هستم 

ونه آلوده به افکار پلید 

من به دنبال نگاهی هستم 

که مرا از پس دلدادگی ام 

می فهمد... 

 

آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟ 



فریاد که از یاد برفت آن همه پندت 


ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز 


بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت 


آه ای دل دیوانه هزار بار نگفتم 


با سنگدلان یار مشو میشکنندت

 

 







 تو همون بودی که میگفتی واسم آیندمو میسازی 
ببین امروز چقدر راحت منو به گریه میندازی 


بگو تلخیه دنیاتو با کی پر از عسل کردی 
چطور اینجوری میتونی چطور اونو بغل کردی؟!! 

 

حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو 
میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو 


تو این روزای بی کسیواسه خودم دلواپسم 
فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم 

 

بی تو از آینده میترسم یعنی بعد از تو چی میشه؟!! 
به کی تکیه کنم وقتی داره دستات یکی میشه!! 


تو اونی که نمیشناسم تو اونی که نمیشناسی 
حواست نیس که این عشق و داری به هیچی میبازی 

 

حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو 
میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو 


تو این روزای بی کسیواسه خودم دلواپسم 
فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم 

 

 

 







تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بود

نگو به من که تو هر کاری کردی درسته نگو خقت بود

تو که از اسممو عشقمو حسمو قلبم دلتو کم دید

به چشای منِ ساده ی بی کس تنها داری میخندی

همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری

بگو عاشقم نبودی تو که داری میری

به خدا همش دروغه که منو دوست داری



بگو دوستم داری

تو که روی قلب من اینجوری پا میذاری

بگو بگو بگو

بگو این دروغ دوست داشتنیو این بارم

باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم

من که این همه دروغ تو رو باور کردم

بگو دوستم داری

به دفعه دیگه بگو بگو برمیگردم

بگو بگو بگو



تو که از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست

تو که میذاری میریو من اینجا میمونم با چشای خیس

تویی که ازم گذشتن آسونه واست مثل بازیچه م

چجوری بهم میگفتی که مثل قدیما عاشقت میشم

همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری

بگو عاشقم نبودی تو که داری میری

به خدا همش دروغه که منو دوست داری



بگو دوستم داری

تو که روی قلب من اینجوری پا میذاری

بگو بگو بگو

بگو این دروغ دوست داشتنیو این بارم

باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم

من که این همه دروغ تو رو باور کردم

بگو دوستم داری

به دفعه دیگه بگو بگو برمیگردم

بگو بگو بگو


 

 







شاه رگ منه لعنتی . . . . .
یه اتاقی باشه گرم گرم . . . . . .
روشن روشن . . . .
تو باشی و من باشم . . .
کف اتاق سنگ باشه . . . . . . .
سنگ سفید . . .
تو منو بغلم کنی که نترسم . . .
که سردم نشه . . .
که نلرزم . . .
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار . . .
پاهاتم دراز کردی . . .
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم . . .
با پاهات محکم منو گرفتی . . .
دو تا دستتم دورم حلقه کردی . . .
بهت می گم چشاتو می بندی!؟؟
می گی آره . . .
بعد چشاتو می بندی . . .
بهت می گم . . .
قصه میگی برام . . .
تو گوشم ؟؟؟
می گی آره . . .
بعد شروع می کنی آروم آروم . . .
تو گوشم قصه گفتن . . .
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند . . . .
که هیچ وقت تموم نمی شن . . .
می دونی ؟؟؟
می خوام رگ بزنم . . .
رگ خودمو . . .
مچ دست چپمو . . .
یه حرکت سریع . . . . .
یه ضربه ی عمیق . . . . .
بلدی که ؟؟؟؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم تو چشاتو بستی . . .
نمی دونی . . .
من تیغ رو از جیبم در میارم . . .
نمی بینی که سریع می برم . . .
خون فواره می زنه . . .
رو سنگای سفید . . .
نمی بینی که دستم می سوزه . . .
لبم رو گاز می گیرم . . .
که نگم آآآخ . . .
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو . . .
تو داری قصه می گی . . .
دستمو می زارم رو زانوم . . .
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم . . .
و از زانوم می ریزه رو سنگا . . .
قشنگه مسیر حرکتش . . . .
حیف که چشات بسته ست و نمی تونی ببینی . . . .
تو بغلم کردی . . .
می بینی که سرد شدم . . .
محکم تر بغلم می کنی که گرم بشم . . . .
می بینی نا منظم نفس می کشم . . .
می گی . . .!!!
آآخی . . .!!!
دوباره نفسش گرفت . . . .!!!
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی . . .
سرد تر می شم . . .
می بینی دیگه نفس نمی کشم . . .
چشاتو باز می کنی . . .
می بینی که من مردم . . . .
می دونی ؟؟؟؟
من می ترسیدم خودمو بکشم . . .
از سرد شدن . . .
از خون دیدن . . .
از تنهایی مردن . . . . .
وقتی بغلم کردی . . .
دیگه نترسیدم . . . .
مردن خوب بود . . .
آروم . . .
گریه نکن دیگه . . .
من که دیگه نیستم . . . . . . . .
چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیاااا . . .
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی . . . . .
گریه نکن دیگه . . .
خب؟؟؟؟؟؟؟
می شکنه دلم . . .
دل روح نازکه . . .
نشکونش . . .
خب؟؟؟؟؟

 

 









حقیقت داره یا خوابه؟ که دستات توی دستاشه
محـ.ـاله ، اون نمیتونه ، مثله من عاشـقت باشـه




باهاش خوشبخت و آرومی،سـرت رو شونه ی اونه
یــــه روزی ماله مـ.ـن بودی ، ولــ.ـی اینــــو نمیدونه




نمیـــــدونه که دسته تو ، تو دستایه منم بوده
بهش بگو که آغوشت ،یه وقت جایه منم بوده




بگو چی بینه ما بوده؟ سره عشقت چی آوردی؟
اونم حرفاتو باور کرد ، واسه اونم قسـم خوردی




منو یادت میاد یا نه ؟ ، همونکه عاشـــقش بودی!
چقدر راحت، یکی دیگه ،جامو پرکرد، به این زودی


 
 
 
 
 
 
 







گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.
در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفتش می باشد





در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد



در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد



لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند



در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد



در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

 

 

 

 







بی هیچ صدائی می آیند



زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...



بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری



حسرتی باشد به درازای زندگی



چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...

 

 

 









یک نـخ آرامش دود می کنم!

بـه یاد ناآرامیهایی که از سر و کـول دیروزم بالا رفتـه اند

یک نـخ تــنهایـی، به یاد تمام دل مـشغولیهایم...

یک نخ سکوت ، به یاد حرفهایی که همیشه قــورت داده ام

یک نخ بغض ، به یاد تمام اشکــهای نریخته

کمی زمان لطفا !!

بـه اندازه یک نخ دیگر

بـه اندازه قدمهای کوتاه عـقربه

یک نخ بیـشتر تا مــرگِ این پاکـت نمــانده...




دلـــ که میـــ گیرد

تنهاییـــ بدجوریـــ بغضـــ میـــ شود ... !!!



لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــمـلو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم...



عــــــــشق
با هم صعود کردن نیست

عــــــــشق
در وقت سقوط با هم بودن است...



عاشق تک تک ثانیه های با تو بودنم.
خودمی…
وجودمی…
وقتی نیستی میخوام برم تو خلسه.
نمیخوام سهمی ببرم از بودن!
یه موزیک ارومم میکنه…
تویی دلیل این نوشته ها…!
مغرورتر باش!حسود تر!خودخواه تر!مـــرد تر!
میخوام لذت ببرم!
میدونی…عاشقتم!

بے بھـــونہ…



روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .




 

 

 

 

 







کفتر جلد خونمون , کفتر خوب و مهربون

کفتر خوب و با وفا , شاه همه پرنده ها



وقتی میری تو آسمون , نقطه میشی توی هوا

نگات به دستای منه تنت کجا ؟ دلت کجا؟



معلم عزیز من گفته یه انشاء بنویس

از گلای روی زمین تا دل ابرا بنویس



چی بنویسم طوقی جون حرفی نمونده واسمون

انشاء که نیست درد دله حرفای ساده مشکله



به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه

کاشکی که فردا نرسه



شبای هیچ بنده خدا نباشه مثل شب ما

به آسمون نگاه کنه تا صبح دعا دعا کنه



که کاشکی شب سحر نشه هیچ کسی در به در نشه

صاحب خونمون فردا نیاد اثاث و تو کوچه ی خیس نریزه با داد و بیداد



اگر که نصف شب بابام بساطشو جمع بکنه

یه ذره از عربده هاش سر هممون کم بکنه



سیلی تو گوشم نزنه وقتی که دلخوشیش کمه

مادر بزرگ اگر بازم زیاد برام دعا کنه



شاید اگر بیشتر از این خدامونو صدا کنه

اگر که خواهر کوچیکم راه بره بازم بی عصا




طوقی خوب و با وفا شاه همه پرنده ها

قسم به عزت خدا میبرمت امام رضا



معلمم نگاه میکرد به کاشی روی زمین

با بغض سردی تو صداش گفت برو بچه جون بشین

نمره ی بیست ارزونیت فقط تو انشاء تو نخون


 

 

 







 

 

 

به احترام يك مادر دلسوز كه از اين پست گله داشتن،اين مطلب حذف شد........

 

 

 







 واقعا عجب کلمه ی جالبیه! عشق ............. 

 

بخواهیم بریم تو قدمت تاریخی اش می بینیم از ریشه ی اسم یه گیاهه که مثل پیچک که به دور 

یه چیزی اونقدر می پیچه و تمامی معشوق رو تحت الشعاع خودش قرار میده . 

آدم به این فکر می کنه که این اسم چه مناسبت قشنگی داره !..... چه قدر زیباست که 

واسه این احساس این اسم انتخاب شده ! 

 

ولی خداییش تا حالا چند نفر درک کردن که عشق یعنی این که بدون طرف مقابل نتونی . نتونی 

حتی بدون اون نفس بکشی چه برسه که زندگی کنی ؟ واقعا چند نفر درک کردن ؟ 

خیلی جالبه . دختر میاد عاشق پسره شه اول تمامی جوانب رو بررسی می کنه ..... پسره 

تحصیل کرده اس ؟خوشتیپه ؟باباش پولداره ؟ماشینش چیه ؟....... بعد میاد عاشق می شه .... یا 

بر عکس پسره اول نگاه می کنه دختر خوشگله یا نه ؟قد و وزنش چنده ...رنگ پوستش برنزه 

است یا سفید .. باباش چند تا خونه داره نمی دونم دختره تحصیل کرده اس یا نه.... وای خدا 

واقعا خنده داره ! 

خیلی با مزه است .مثلا اگه ماشین پسره بنز باشه عشق دختر پایدارتره یا دختره باباش به جای یه 

هکتار سه هکتار زمین تو فلان جا داشته باشه پسره بیش تر عاشق می شه . آره دوستان تو 

دیکشنری احساس به عقل امروزی عشق یعنی این . ............... واقعا ..... 

مزخرفه .... عشق یعنی این که واسه طرف بمیری ...واسه خودش بمیری نه واسه رژلب 

قرمزش یا بنز سیاهش. 

جالبه وقتی شال قرمز سر می کنی و مسیر ارتش -کارشناسان رو پیاده میری ۴ نفر ادعا می کنن 

عاشقتن با مقنعه مسیر حافظ - سعدی رو میری ۲ نفر با چادر هم بری .....دیگه........ 

عزیزان اینا عشق نیستن که ما میگیم .اینا همون آمال و هوس های مان که اسمشون رو گذاشتیم 

عشق. 

 

عشق یعنی وقتی طرف مقابل از کل دنیا ساقط شد و آهی در بساطش نموند و همه چیز حتی 

زیباییش و جوونی اش رو از دست داد دستشو بگیری و بهش بگی :درسته همه چی رو از دست 

دادی ولی هنوز منو داری .... تا همیشه هم خواهی داشت 

 

 

 







  


امــشــب تـــ ـولــد مــنــهــ؛ امــّ ـآ تــوُ نــیستـی پــیشــم 

تــنــ ـهـ ـآمــوُ بــ ـآ نــبــودنـت؛دارم دیــوونــهــ میـشـم 

هــســتــش کــسـ ـی دور وُ بــرم،نــهــ ایـنـکـهــ تــنـهـ ـآ بــ ـآشــم 

بــدون تــ وُ چــجــوری مــن؛بــهــ فــکــر فــردـآ بــ ـآشــم؟! 

 

خــیـلی دلــم گــرفــتــهــ؛مــن خــیلــی غـصـّهــ دارم 

وقـتــی تــوُروُ مــی خــوـآســتــم،تــوُ نــبــودی کــنــ ـآرم 

شــ ـآیــد یــهــ ر و ز بــ ـآ مــُردنــم،دلـــتـــ بــرـآم بــســوزهــ 

اونــوقــتـــ دیــگــهــ دیــرهــ گــُلـم،بــیـ ـآ هــمــین دوُ ر و ز هـــــــــ. 

 
 
 
 
 
 
 

 







 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست می‌دهیم. 
استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد. 
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. 
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است. 
استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 
سرانجام حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد .....

 

 

 







 من این شب زنده داری را دوست دارم 

من این پریشانی را دوست دارم 

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم 

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و 

دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم 

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، 

این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم 

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، 

من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم 

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، 

به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم 

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، 

این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم 

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، 

هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم 

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، 

هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم 

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم 

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، 

من این در به دری را دوست دارم 

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، 

بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم 

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، 

آن نگاه های سردت را دوست دارم 

بی خیالی هایت را دوست دارم ، 

اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم.... 

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، 

من تو را با تمام غمهایت دوست دارم.... 

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، 

مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم 

من این ابر بی باران را دوست دارم ، 

من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، 

این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، 

من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم.... 

من این شب زنده داری را دوست دارم 

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم... 

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز 

به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم.... 

 

 

 

 

 

 







 دیدی ‌آخرش من و گذاشت و رفت 
از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت 
دیدی آخرش من و دیوونه کرد 
واسه رفتن همینو بهونه کرد 
دیدی اون وعده هایی که رنگی بود 
تمومش فقط واسه قشنگی بود 
دیدی اون که دلم و بهش دادم 
رفت و از چشمای نازش افتادم 
دیدی اونی که می گفت مال منه 
دم آخر نیومد سر بزنه 
دیدی خط زد اسمم و از دفترش 
رفت و افند نزدم دور سرش 
دیدی اون نخواست برم به بدرقش 
دیدی که باختم توی مسابقش 
دیدی 
مهربونیا رو زد کنار 
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار 
دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت 
گفت شاید ببینمت توی بهشت 
دیدی بی خبر گذاشت و رفت و سفر 
گفت بذار بمونه چشم اون به در 
دیدی افتاد اسم من سر زبون 
همشون گفتن به اون نامهربون 
دیدی که دعاها مستجاب نشد 
آخرم دلش واسم کباب نشد 
دیدی لااقل نزد به پنجره 
که بهم خبر بده می خواد بره 
دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا 
ولی من سپردمش دست خدا 
دیدی بی خداحافظی روونه شد 
دیدی قولاش و گذاشت تو چمدون 
که دیگه نمونه از اونا نشون 
دیدی با دل این و در میون نذاشت 
رفت و از خاظره ها نشون نذاشت 
دیدی آخرش من رو نظر زدن 
تو سر این دل در به در زدن 
دیدی آخرش من و تنها گذاشت 
تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت 
یعنی رفته اونجا آشیان کنه 
یا می خواسته من رو امتحان کنه 
دیدی حتی اون نگفت می ره کجا 
چه بده رسمای روزگار ما 
دیدی خواستمش ولی من و نخواست 
اینم از بازیای دنیای ماست 
حالا چند روزیه که بدون اون 
چشم من خیره شده به آسمون 
امون از عاشقیای چنروزه 
که فقط یکی تو شعرش می سوزه 
چه کنم خدا پشیمونش کنه 
یا که مثل من پریشونش کنه 
رفت و دیگه نمی یاد به شهر ما 
بهتره بسپرمش دست خدا 


 

 

 







 



الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم 

الو ... الو... سلام 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ 

پس چرا کسی جواب نمی ده؟ 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده. 

بگو من می شنوم. 

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... 

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: 

نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : 

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما... 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ 

بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو... 

دیگر بغض امانش را بریده بود. 

بلند بلند گریه کرد و گفت: 

خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم، می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم... تو رو خدا... 

چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، پنج تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه... 

فراموشت کنم؟ 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ 

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ 

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. 

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. 

مگه ما باهم دوست نیستیم؟ 

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه؟ 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد... 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: 

آدم، محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه... 

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند! 

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت... 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان می خواستند. 

دنیا برای تو کوچک است... 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی... 

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت. 



 

 

 

 

 

 

 






صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.