رنج تنهایی کشیدن بهتر از گدایی محبت است.....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

 گفتی تو هم خيلی کارها بـخاطر من انـجام دادی 

کارهايی که هيچوقت بـخاطرشون منتی سر من نزاشتی ... 

بر عکس من که حتی کوچکترين کارهامو هـم به رُخت کشيدم. 

خيلی فکر کردم. 

ديدم حق با تو هستش 

کارهايی که من کردم در برابر کارهايی که تو برام انـجام دادی هيچی نبود . 

امروز اومدم ازت تشکر کنم. 

فقط تشکر ... 

ازت مـمنون بـخاطر هـمه کارهايی که برام انـجام دادی. 

از اينکه بـخاطر من صبر کردی 

از فرصتهای خوب زندگيت و آدمهای زندگيت گذشتی بـخاطر من و من قدرِت رو ندونستم . 

از اينکه بـخاطر کسی مثل من صبر کردی که ارزششو نداشت . 

پ.ن۱ :ازت مـمنونـم بـخاطر همه اينا ولی نـميدونـم چرا فکر کردی اين حق رو داشتی که ميتونی بـهم دروغ بگی ... 

پ.ن۲ :حس بديه وقتی ميفهمی ... 

روراست بودی با کسی که ازت خيلی چيزها رو پـنهون کرده ... 

اعتماد کردی به کسی که تظاهر ميکرد بـهت اعتماد داره ولی نداشته ... 

و صداقت با کسی که بـهت دروغ گفته ... 

 

 

 

 







  

ميـون 
چندتـا اتاقـك 
سوت و كـــور 
خستـه و خامـوش
 
 
يـه نفـر 
نشسته تنـها 
انگـاري 
شده فـراموش
 
 
O 
 
O 
 
دوتـا چشم 
بارون نـم نـم 
ميزنـه 
به روي گونه 

 
چقـدر ايـن دل 
غصه داره 
آخ فقـط 
خـدا ميدونـه
 
 
O 
 
O 
 
لحظـه ها 
آسـه و آسـه 
دسـت غـم 
پاشونـو بستـه
 
 
صـداي 
خـرده جواهـر 
يه نفـر 
دلـش شكسـتـه
 
 
O 
 
O 
 
تـو دل 
يـه قصر تاريـك 
چنـد نفـر 
شـادن و مستـن
 
 
انـگاري 
خبـر نـدارن 
دل پيـرا رو 
شكسـتن
 
 
O 
 
O 
 
اونـا اون پيـره رو رونـدن 
فكـر حالشو نكـردن 

 
نديـدن پيـراي خستـه 
تـوي غربـت گريـه كـردن 

 
O 
 
O 
 
از تـوي همـون اتـاقك 
قاصدك خبــر ميـاره 

 
يه نفـر داره ميميـره 
تنها ، ايـن چـه روزگاره
 
 
O 
 
O 
 
كـي دلـش 
اينـقده سنـگه 
كه اونـو گذاشتـه رفتـه
 
 
خيلي سـالـه 
خيـلي وقتـه 
نـه يكي دو روز و هفتـه
 
 
O 
 
O 
 
مگه رفتـه از تويـادش 
تنهـا همـدمش تـو بـودي
 
 
كـوه پر صبـرو صميمي 
واسه گريـه هـاش تـو بودي
 
 
O 
 
O 
 
توي ايـن روزا عـزيـزم 
منتظر باش بر ميگرده
 
 
كـوره ي داغ جـدايي 
ديگه خاموشه و سرده
 
 
O 
 
O 
 
بـاز ميـاد پيـشت گـل تو 
سر به زيـر و پـر خجـالت
 
 
اما انقـدر تـو بزرگــي 
نداري هيچـي شكـايت
 
 
O 
 
O 
 
اون دوتـا چشمـاي خستـه 
واسه مـا 
چـراغ راهـه
 
 
O 
 
O 
 
ما ميخوايـم هميشه باشين 
باصــفا
 
خـدا گواهـــه 
 

 



 

 

 







 از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . 

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . 

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . 

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . 

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است . 

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد . 

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست . 

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد . 

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد . 

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . 

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود . 

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد . 

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود . 

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد. 


از خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم ……………………. 


دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.   

 

 

 

 







 کسانی که در غم اندوه به هم خوردن رابطه یی هستند، گرایش خیلی زیادی دارند که دقیقا برعکس آنچه که باید را انجام دهند. به همین خاطر گاهی صدمه ی جبران ناپذیری را به رابطه شان می زنند. در هر فاجعه یی، اولین قدم متوقف کردن خونریزی و بعد حل مشکل است. رابطه ی عاطفی شما هم از این امر مستثنی نیست. زن ها دنبال مردهای قوی هستند که بتوانند از آن ها محافظت کنند و مردها به هیچ وجه به زن هایی که به آن ها اجازه نمی دهند هر کاری که می خواهند بکنند، احترام نمی گذارند پس اگر می خواهید عشق سابق تان را دوباره به رابطه برگردانید چند اشتباه زیر را مرتکب نشوید. 
با ترک این ده اشتباه به خودتان ثابت خواهید کرد که ارزش یک عشق واقعی را دارید. 


۱) بیش از حد مهربان نباشید 

نباید این قدر راحت هر چه طرف تان می گوید را گوش دهید و انتظار داشته باشید که رابطه تان هم خیلی عالی باشد! اینطور در موردش فکر کنید؛ در همه ی داستان های خوب یک تضاد یا کشمکش وجود دارد. در فیلم جنگ ستارگان، هم آدم های خوب بودند و هم آدم های بد! پس این تضادهاست که باعث جالب و جذاب شدن مسایل می شود و یک رابطه بدون تضاد و کشمکش واقعاً خسته کننده خواهد شد. خیلی مهربان و خوب بودن یعنی منفعل، بی اعتماد به خود مضطرب و قابل پیش بینی هستید. یادتان باشد که برای روشن کردن شعله ی آتش، اصطحکاک لازم است پس روی حرف خودتان بایستید. 

۲) او را مجبور نکنید 

نمی توانید با یک بحث منطقی رابطه تان را از نو بسازید. شاید بتوانید برای خودتان دلیل و منطق بیاورید. اما برای طرف مقابل تان نمی توانید! 
شما نمی توانید یک نفر را قانع کنید دوست تان بدارد یا بخواهد که با شما باشد. احساسات به این طریق عمل نمی کنند. قلب انسان ها واکنشی است. نه منطقی، پس به جای این که با بحث منطقی طرف تان را برگردانید، کارهای دیگری انجام دهید تا قلب او واکنش دهد. 

۳) التماس نکنید 

خیلی ها برای نگه داشتن طرف شان دست به عجز و لابه می زنند؛ «خواهش می کنم نرو، هر کاری که بخواهی برایت می کنم...» به هیچ وجه این کار را نکنید! این هیچ شباهتی به یک رابطه ی عاشقانه ندارد. شاید برای چند وقت طرف مقابل با شما بماند، اما همه احترامتان را پیش او از دست خواهید داد. این یعنی به محض این که یک نفر بهتر سر راه او قرار بگیرد، شما را ترک می کند. 

۴) مرتب هدیه نخرید 

تا به حال شنیده اید: «عشق من را نمی توانی بخری!» شاید وقتش شده خوب به این حرف گوش کنید. گل و هدیه برای تشکر یا ابراز عشق هستند، اما برای شما جذابیت نمی خرند. در واقع، حتی می تواند تنفر آور هم باشد. این کار به طرف تان می گوید که شما فکر می کنید به اندازه ی کافی خوب نیستید و نمی توانید روی خوبی های خودتان تکیه کنید. به همین خاطر برای پوشاندن اشکالات خود برای او هدیه می خرید. 

۵) هر ۵ دقیقه یکبار نگویید «دوستت دارم» 

افتادن در دام این اشتباه خیلی ساده است، این که بخواهید تند و تند به طرف تان بگویید که چقدر برای تان ارزش دارد و چقدر دوستش دارید. خسته کردن طرف تان با «دوستت دارم» ها چندان کار رمانتیکی نیست. 
احساسات قوی شما ممکن است تنها چیزی باشد که طرف تان را از شما دور کرده است، چون نشان می دهد که گدای عشق و محبت هستید. 

۶) تفاوت های جنسی را فراموش نکنید 

خیلی وقت ها افراد نمی توانند نظر جنس مخالف شان را به خود جلب کنند، چون کارهایی انجام می دهند و طوری رفتار می کنند که نظر خودشان و هم جنسان شان را جلب می کند. مردها و زن ها به چیزهای مختلفی جذب می شوند. نمی توانید از چیزهایی که برای خودتان جذاب است برای جلب توجه جنس مخالف استفاده کنید. 
مثلامردها بیشتر جذب ظاهر زن ها می شوند.در حالی که برای زن ها بیشتر شخصیت مردها مهم است. 
این به آن معنی نیست که مردها نباید به ظاهرشان برسند یا زن ها نباید سعی کنند آدمهای خوبی باشند. معنی آن این است که باید تلاش تان را بکنید که روی چیزهایی که برای طرف مقابل تان جذاب است بیشتر کار کنید. 

۷) همه قدرت را به او ندهید 

طوری رفتار نکنید که اگر طرف تان شما را ترک می کند انگار زندگی تان به پایان رسیده است. این کار همه قدرت را به او می دهد و باعث می شود شما یک بدبخت بیچاره به نظر برسید که هر کس می تواند شما را راحت دور بیندازد. این چیز جالبی نیست و فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که یک فرد جدید از راه برسد. اگر می خواهید طرف تان را برگردانید باید احترام خودتان را نگه دارید. 

۸) در دام ظاهر و پول نیفتید 

فرهنگ ما طوری است که همه تصور می کنند ظاهر و پول برای همه در درجه اول اهمیت قرار دارد. اما واقعیت این است که مردم ما با این قدر کوته بین نیستند، مخصوصاً وقتی رابطه یی نزدیک با طرف مقابل داشته باشید. ظاهر و پول نمی توانند پایه و اساس یک رابطه ی پایدار را بسازند. این ها فقط مثل پرده ی خانه می مانند که بعد از یک مدت کهنه شده و دل صاحبخانه را می زند. بعضی ها اشتباه کرده و می گویند: «فوقش اینقدر پول از دست می دهم، اما باز او را به دست می آورم. نه! باید وارد عمل شوید و برای برگرداندن عشق تان اقدام کنید. 

۹) اشتباه نشانه ها را درک نکنید 

وقتی طرف مقابل تان می خواهد برای اصلاح اوضاع به شما فرصتی بدهد، یک نشانه وجود دارد. باید این نشانه ها را درست درک کنید تا دچار اشتباه نشده و به موقع به آن نشانه ها واکنش دهید. این مورد کمی سخت می شود، اما می توانید در مورد رفتارهای انسانی مطالعه کنید. مخصوصاً در مورد دینامیک های مرد و زن و روابط عاشقانه، وقتی اطلاعات تان در این زمینه زیاد شد. آن وقت می توانید با نشان دادن علامت های خاص خودتان، شروع به تأثیر گذاری و گرفتن کنترل هر رابطه یی کنید. 

۱۰) کمک بگیرید! 

خیلی ها با اشتباهات مختلفی که پشت سر هم مرتکب می شوند، رابطه شان به طور دردناکی به هم می خورد. 
در این گونه مواقع اکثر افراد نمی دانند چه باید بکنند، اما اگر وقت بگذارید و کمی در مورد روانشناسی و نیازها و امیال پایه یی انسان مطالعه کنید، می توانید کنترل از دست رفته رابطه را برگردانده و دوباره دل طرف تان را به دست آورید. باید تلاش کنید و این یعنی کمک بگیرید.

 

 

 

 







  

 

 
 
 
 

 

 







 اين معادلرو ميتوني انجام بدي؟   

اگه انجامش بدي يعني واقعا عاشقي


 


يكم فكركن 















اگه واقعا عاشق باشي ميفهمي ....

 

جواب تو ادامه مطلب.....

 

 

 







  


سکوت شدم... 

این روزها دلم اصرار دارد 

فریاد بزند .... 

اما .... 

من جلوی دهانش را میگیرم 

وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد .... 

... ... این روزها من خدای سکوت شده ام .... 

خفقان گرفته 

تا 

آرامش اهالی ِ دنیا خط خطی نشود!..

 

 

 







  

 
 
 
 
 
 
 
 
 








 


♥♥♥♥ 
♥♥ 
♥ 

می توانم کنار ِ تو باشم و 

باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم... 

من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت! 

تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین، 

هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم. 

حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده 

همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس، 

تا بر اقلیم ِ شقایق و 

خیالِ پروانه پادشاهی کنیم. 


♥♥♥♥ 
♥♥ 
 

 
 



♥♥♥♥ 
♥♥ 
♥ 



جویای راه خویش باش 

از آنسان که منم در تکاپوی انسان شدن 

در میان راه دیدار می کنم حقیقت را 

آزادی را 

خود را 

در میان راه می بالد و به بار می نشیند دوستی... 

که توانمان می دهد تا برای دیگران مأوایی باشیم و یاوری... 



♥♥♥♥ 
♥♥ 
 

 

 
 








 ﻣـﻦ ﻫﻤـﻮن ﺟﺰﻳﺮه ﺑﻮدم 

‫ﺧﺎﻛﻲ و ﺻﻤﻴﻤﻲ و ﮔﺮم 
‫واﺳﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎزی ﻣﻮﺟﻬﺎ 
‫ﻗـﺎﻣـﺘـﻢ ﻳـﻪ ﺑـﺴﺘﺮ ﻧـﺮم
 

 
 
 

ﻳـﻪ ﻋﺰﻳـﺰ دردوﻧـﻪ ﺑـﻮدم 
‫ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻴﺲ ﻣﻮﺟﻬﺎ 
‫ﻳﻪ ﻧﮕﻴﻦ ﺳﺒﺰ ﺧﺎﻟﺺ 
‫روی اﻧـﮕﺸـﺘﺮ درﻳـﺎ
 

 
 
 

ﺗﺎ ﻛﻪ ﻳﻚ روز ﺗﻮ رﺳﻴﺪی 
‫ﺗـﻮی ﻗـﻠـﺒﻢ ﭘـﺎ ﮔـﺬاﺷﺘﻲ 
‫ﻏﺼﻪﻫﺎی ﻋـﺎﺷـﻘﻲ رو 
‫ﺗﻮ وﺟﻮدم ﺟﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ
 

 
 
 

زﻳـﺮ رﮔـﺒـﺎر ﻧـﮕﺎﻫـﺖ 
‫دﻟﻢ اﻧﮕﺎر زﻳﺮ و رو ﺷﺪ 
‫ﺑﺮای داﺷـﺘﻦ ﻋﺸﻘﺖ 
‫ﻫﻤﻪ ﺟﻮﻧﻢ آرزو ﺷﺪ
 

 
 
 

ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﻛﺸﻴﺪی اﻧﮕﺎر 
‫ﻧـﻔﺴﻢ ﺑﺮﻳـﺪ ﺗﻮ ﺳﻴﻨﻪ 
‫اﺑﺮ و ﺑﺎد و درﻳﺎ ﮔﻔﺘﻦ 
‫ﺣـﺲ ﻋـﺎﺷﻘﻲ ﻫﻤﻴﻨﻪ
 

 
 
 

اوﻣﺪی ﺗﻮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ 
‫ﺑﻲ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﭘﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ 
‫اﻣـﺎ ﺗـﺎ ﻗـﺎﻳـﻘﻲ اوﻣﺪ 
‫از ﻣﻦ و دﻟﻢ ﮔﺬﺷﺘﻲ
 

 
 
 

رﻓﺘﻲ ﺑﺎ ﻗﺎﻳﻖ ﻋﺸﻘﺖ 
‫ﺳﻮی روﺷـﻨﻲِ ﻓـﺮدا 
‫ﻣـﻦ و دل اﻣـﺎ ﻧـﺸﺴﺘﻴﻢ 
‫ﭼﺸﻢ ﺑﻪ راﻫﺖ ﻟﺐ درﻳﺎ
 

 
 
 

دﻳﮕﻪ رو ﺧﺎك وﺟﻮدم 
ﻧﻪ ﮔﻠﻲ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ درﺧﺘﻲ 
‫ﻟﺤﻈﻪﻫـﺎی ﺑـﻲ ﺗﻮ ﺑﻮدن 
ﻣـﻴﮕﺬره اﻣﺎ ﺑﻪ ﺳـﺨﺘﻲ
 

 
 
 

دل ﺗـﻨﻬﺎ و ﻏﺮﻳﺒﻢ 
داره اﻳﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﻤﻴﺮه 
‫وﻟﻲ ﺣﺘﻲ وﻗﺖ ﻣﺮدن 
ﺑﺎز ﺳﺮاﻏﺘﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮه
 

 
 
 

ﻣﻴﺮﺳﻪ روزی ﻛﻪ دﻳﮕﻪ 
ﻗﻌﺮ درﻳـﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮﻧﻢ 
‫اﻣﺎ ﺗﻮ درﻳﺎی ﻋﺸﻘﺖ 
ﺑﺎز ﻳﻪ ﮔﻮﺷﻪای ﻣﻲﻣﻮﻧﻢ
 

 

 

 








 

 

 




 







  


آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند 
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند… 
…و عاشق هم شدند. 
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد، 
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.. 
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم» 
کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..» 
بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.» 
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد. 
درست مثل هوا که تغییر می کند. 
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود. 

کرم گفت:«تو زیر قولت زدی» 
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خواهم… 
…من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.» 
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم. 
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.» 
بچه قورباغه گفت قول می دهم. 

ولی مثل عوض شدن فصل ها، 
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، 
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود. 
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.» 
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم… 
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.» 
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را… 
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.» 
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد. 
درست مثل دنیا که تغییر می کند. 
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، 
او دم نداشت. 
کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.» 
بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.» 
«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.» 
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد. 
یک شب گرم و مهتابی، 
کرم از خواب بیدار شد.. 
آسمان عوض شده بود، 
درخت ها عوض شده بودند 
همه چیز عوض شده بود… 
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش. 
بال هایش را خشک کرد. 
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند. 
آنجا که درخت بید به آب می رسد، 
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود. 
پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ…» 
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«…سیاه و درخشانم را ندیدید؟» 
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ، 
و درسته قورتش داد. 
و حالا قورباغه آنجا منتظر است… 
…با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند…. 
…نمی داند که کجا رفته.

 

 







 دو دریـچـه دو نـگـاه دو پـنـجـره 

دو رفیق دو همنشین دو حنجره 
دو مـسـافـر تـو مـسیـر زنـدگـی 
دو عـزیـز دو هـمـدم هـمـیشگی 

 

بـا هم از غروب و سایه رد شدیم 
قصـه ی عـاشـقی رو بـلـد شدیم 
فـکـر مـیـکردیـم آخـر قـصـه ایـنـه 
جـز خـدا هـیشـکی مـارو نمیبینه 

 

دو غــریـبـه دو تـا قـلـب در بـه در 
دو تـا دل واپـس ایـن چشمای تـر 
دوتا اسم دو خاطره دو نقطه چین 
دو تـا دور افـتـاده ی تـنـهـا نشین 

 

عـاقبـت جـدا شـدن دستتـای ما 
گـم شـدیـم تـو غـربت غریبه ها 
آخـر اون هـمـه لـبـخـنـد و سرور 
چـشـم پـر حـسـادت زمـونه بـود 

 

دو غــریـبـه دو تـا قـلـب در بـه در 
دو تـا دل واپـس ایـن چشمای تـر 
دوتا اسم دو خاطره دو نقطه چین 
دو تـا دور افـتـاده ی تـنـهـا نشین
 

 

 

 

 

 








دستــــانش از تو زِبرتر و پهن تر است ... 
صورتش ته ریشى دارد ... 
قلبش به وسعـــتِ دریــــا ... 

... جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرود و سیـــــگار دود میــــكند ... 
او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش میكند ... 

به او سخت نگیر ... مرد را خراب نکن 
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسد و تو آرامــــ میشوى ... 

آنقــــدر اورا نامــــرد ""نخوان"" ... 
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را ""نسنج"" .... 

فقط به او ""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزد ... 
فقــــط باهاش ""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزد....

 

 
 
 
 

 







 پسر به دختر گفت : اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي.اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم. 

دختر لبخندي زد و گفت: 

ممنونم. 

تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود.. 

نياز فوري به قلب داشت... 

از پسر خبري نبود... 

دختر با خودش ميگفت : ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني... 

ولي اين بود اون حرفات...؟؟! 

حتي براي ديدنم هم نيومدي... 

شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم... 

آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد... 

چشمانش را باز كرد... 

دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟؟ 

دكتر گفت: نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده. 

شما بايد استراحت كنيد...درضمن اين نامه براي شماست...! 

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. 

بازش كرد و 

درون آن چنين نوشته شده بود... 

سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام. 

از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم. پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم. 

اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه...(عاشقتم تا بينهايت)  

دختر نميتوانست باور كند اون اين كارو كرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود... 

آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد...و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم
...

 

 







خیال کردم یه عمر، با من میمونه 


 
گمون کردم واسم یه همزبوونه 


 
نگفته بود پی ،یه عشق دیگه ااست 


 
تا تحقیر بشم ودل بسوزونه 


 
نگفت به فکر فرصتی دوبااره است 


 
برای دل بریدن فکر چاره ست 


 
نگفت به فکر تحقیر نگاامو 
شکستن غروری پاره پاره است 


 
حالا به مرگ من راضی نمیشه 


 
میخواد جون بکنم واسش همیشه 


 
به اون ظالم بگین نفرین این دل 
تا زنده ام به راهه زندگیشه 


 
درسته کولی و بی کس و کارم 


 
ولی واسه خودم خدایی دارم 


 
برای دیدن روز عذابت 
دارم ثانیه ها رو می شماارم 


 

 

 

 







 -- ما كه همسايه اشكيم ولي با دل تنگ ؛ گر لبي خنده زند ياد شماييم همه --

valen*tine 

v victor of love 

a adoring u 

l love u 

e every thing 4u 

n need u 

t thinking of u 

i i miss u 

n nothing but u

 

 

سلام درسته که نشد برات خرس و قلب بخرم اما این پستو برات زدم تا بدونی همیشه دوست دارم ولنتاین مبارک

 

 

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی . اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی. اگه شمع بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترینی ولنتاین مبارک

 

 

امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاینت مبارک عزیزم

 

 

پارسال این روزا براتون پر بود از عطر شکلات و کادوو عروسک و شمع …اما امسال نمیدونم ولنتاین رو با کی جشن میگیری 







اما هرجا و با هرکی هستی نیستی یادت میمونه من بهت تبریک گفتم رفیق

 

 

میدونی ولنتاین یعنی چی؟ یعنی اینکه یه عاشق واقعی باید به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه

 

 

 

 

------------ اینام یه سری عکس قشنگ---------------

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب تموم شد ..........خیلی دوستون دارم و امیدوارم کادو بدین و بگیرین و خوش باشین مام مث شما........
 
 
 







 تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی 

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی 


همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد 

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را 

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ، 

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را 

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می‌بالد، 

دستانم دستانت را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ، 

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ، 

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ، 

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ، 

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود، 

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه…. 

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی‌هایت سر کردم و اشک ریختم ، 

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ، 

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ، 

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی‌اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ، 

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود 

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد، 

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم…. 

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری 

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی…

 

 

 







 حدودای 1700 سال پیش در روم حاکمی بنام کلودیوس بوده که فکر میکرده سربازای مجرد از متاهل ها قویتر 


هستن. واسه همینم ازدواج رو ممنوع میکنه تا سربازاش نتوننن ازدواج کنن و بقول خودش قوی بمونن. 


هر کسی هم که سرپیچی میکرده کشته میشده. این وسط یک کشیش به نام ولنتاین، برای سربازای رومی خطبه 


عقد میخونده ! حالا اینکه اون زمانا خطبه هم بوده یا همینجوری الکی پلکی بوده من نمیدونم والا، 


خلاصه حاکم از این جریان خبردار می*شه و دستور می*ده که ولنتاین روبندازن زندان. 


والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می*شه.خلاصه نامه نگاری شروع میشه و هر بار که ولنتاین برای 


دخترک نامه ای مینوشته زیرش مینوشته “از طرف ولنتاین تو”. این که زیر همه کارت های روز ولنتاین 


می بینید که نوشتن “From your Valentine” از همونجا اومده. . 


بالاخره این جناب ولنتابن چند روز بعدش بخاطر قانون شکنی اعدام میشه و چون جرمش هم رسوندن دختر 


و پسرای عاشق به همدیگه بوده از اون به عنوان شهید راه عشق یاد میکنند و از اون زمان ولنتاین رو 


بعنوان نماد یک عاشق تمام عیار مطرح کردن و روزشو روز عشق گذاشتن....

 

 







 اين پست توسط ريحانه خانم ارسال شده...

 

تو عوض شدي نگو نه عزيزم بگو که چت شد ؟

تو نخواستي يا دل من اشتباهي عاشقت شد ؟

دلتو به قلب تنهام نسپرديو سپردم

حالا ميفهمم که اصلا من به درد تو نخوردم ...

 

 

چي ميشد اگه عوض شه لحظه اي جاي من و تو

واي چقد فاصله داره فکرو حرفاي منو تو

مگه مثل من عزيزم کسي هست تو اون حوالي ؟

مثه من سر کنه با تو روزگارشو خيالي ؟!

 

 

چي ميشه وقتي که تنهام توي اوج گوشه گيري

تو بياي آروم کنارم دستاي منو بگيري

چي ميشه وقتي که نيستم بري گوشه اتاقت

از رو دلتنگي مثه من گريه ها بيان سراغت

 

 

چي ميشه بشنوم از تو کسي غير من نداري

خيلي دوس دارم به جز من به کسي محل نذاري

خيلي دوس دارم تو اين عشق حس کنم پاي تو گيره

تا بهت ميگم خدافظ دوس دارم گريت بگيره

 

 

تو عوض شديو ديگه  نيستي اون آدم سابق

حالا تو سردي و بي مهر ولي من عاشقه عاشق

فک ميکردم که ميموني تا ته قصه کنارم

کاش ميدونستي که بي تو من چقد بي کس و کارم

 

 

گفته بودي که دل تو تا تهش هميشه با ماس

اما خب نگفته بودي آخر قصه همين جاس

فکر من پر شده بود از اين يه مشت اميد واهي

کاش از اول ميدونستم تو رفيق نيمه راهي

 

 

چي ميشه واسه يه بارم چشم به راه من بشيني

يا شبا وقتي که خوابي خواباي منو ببيني

خيلي حرفا توي قلبم هست هنوزم که هنوزه

نميخوام اصلا بدوني که دلت واسم بسوزه

 

 

دوس دارم بعد يه چن وقت که منو نديده باشي

وقتي که مياي سراغم به خودت رسيده باشي !

 

 

ديگه من حرفي ندارم اي خدا به من نظر کن

حرفاي مونده تو قلبم روي احساسش اثر کن

 

 

 



هرجوري دلت ميخواد باش ولي خب بمون کنارم

مشکلم اينه که جز تو هيچ کسي رو دوس ندارم . . . .

هيچ کسي رو دوس ندارم . . . .

هيچ کسي رو دوس ندارم . . . .

هيچ کسي رو دوس ندارم . . . .

 

 

 

 

 

 

 







 می نویسم تا بداند ... 


می نویسم تا بداند تنها و بی کس مانده ام در شهر غربت 

می نویسم تا بداند در فراقش روزها مثل شبها برایم سرد و تاریک است 

می نویسم تا بداند روزی تمام هستی و نیستیم از او بود 

می نویسم تا بداند در فراقش غرق خون ها گردیده ام 

می نویسم تا بداند روزی همدمم ناز نگاش بود 

کجاست تا ببیند همدمم کام سیگار است 

می نویسم تا بداند 



 

 

خیلی تنهام

 

 
 
 







  


روز ولنتاین یا به عبارتی والنتاین هست و ۴ روز بعد از آن (۲۹ بهمن) روز عشق ایرانیان می باشد که قدمتی بس طولانی دارد . انتخاب باشماست که کدامیک را انتخاب کنید ! شاید هم هر دو…. 

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است 

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن 

تا با تمام وجود به او بگوییم 

عشق من روزت مبارک 

 


valentine 

v victor of love 

a adoring u 

l love u 

e every thing 4u 

n need

t thinking of u 

i i miss u 

n nothing but u
 


امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاینت مبارک عزیزم 

 

من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست / من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست 

ولنتاین مبارک
 

 

تو را در قلب شعرم میگذارم / به نام عشق آن را مینگارم 

تمام حرف من در شعر این بود / تو را تا بی نهایت دوست دارم . . . 

ولنتاین مبارک
 

 

من غروب غم انگیز خورشید را زمانی دوست دارم که بدانم فردایش تو را میبینم . 

ولنتاین مبارک
 


 تقديم به عشق نداشتم.... 

 

 

 







 من صبورم اما.... 
بخدا دست خودم نیست اگر میرنجم 
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خویش میبندم 

 

من صبورم اما..... 
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم ! 
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ 
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم 

 

من صبورم اما.... 
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم 
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب 
و چراغی که تو را . از شب متروک دلم دور کند...میترسم. 

 

من صبورم اما.... 
اه....این بغض گران صبر نمیداند چسیت . 

 

 

 

 







 وقتـی تـو نیسـتی 
نه هسـت هـای مـا 
چونـان که بایـدنـد 
نه بـایـد ها... 

 
 
 

مثل همیشـه آخر حرفـم 
و حرف آخـرم را 
با بغـض می خورم 

 
 
 

عمری است 
لبخند هـای لاغر خـود را 
در دل ذخیـره می کنـم 
باشد برای روز مبـادا ! 

 
 
 

امـا 
در صفحـه های تقویـم 
روزی به نـام روز مبادا نیست 
آن روز هـر چه باشد 
روزی شبیـه دیروز 
روزی شبیـه فردا 
روزی درست مثل همیـن روزهای ماست 

 
 
 

اما کسی چه می دانـد ؟ 
شایـد 
امـروز نیـز روز مبـادا باشد ! 

 
 
 


وقتی تو نیسـتی 
نه هست هـای ما 
چونانـکه بایدند 
نه بـاید ها... 

 

هـر روز بی تـو 
روز مبـادا است !

 

 

 

 







 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام .... 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند....

 

 







 

 

 ولنتاین مبارک ، همراه یک بغل گل رز ، یک سبد ستاره و یک دنیا آرزوی شادباش 

     


آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت ، عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت . روز ولنتاین مبارک 

     


نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیوونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیوونست . . . (روز ولنتاینت مبارک عزیزم))) 

     

قلب مهربانت مثلثی را می ماند در دریای عشق ، مرا در خود کشیدی برمودای من !!! (ولنتاین مبارک) 

 

     

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی ، اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی ، اگه ستاره بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترینی . روز ولنتاین مبارک مبارک . . . 

 

     

امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه . ولنتاین مبارک باشه عزیزم 

 

     

سلام ببخشید پول نداشتم برات خرس و قلب بخرم به مناسبت روز ولنتاین ، فقط همین یه اس ام اس رو توسنتم برات بفرستم تا بدونی که همیشه دوستت دارم . امیدوارم این روز ، روز ولنتاین برات مبارک و با برکت باشه . 


 

     

میدونی ولنتاین یعنی چی ؟ یعنی اینکه یادمون باشه یه عاشق واقعی باید فقط به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه 

 

     

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند 

 

     

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی .ولنتاین مبارک 

 

     

هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت….هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت….پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه، روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت… 

 

     

میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند. بعضی ها مثل ” ب ” برات میمیرند، مثل ” د ” دوستت دارند، مثل ” ع ” عا شقت میشوند، مثل ” م ” منتظر می مونند تا یه روز مثل ” ی ” یارت بشن. 

 

     

حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی… 

 

     

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی 

 

     

شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی 

 

     

مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه 

 

     

آسمونتم می توانی همیشه بارونو تو چشمام ببینی. زمین مال زمین خوارها ،فضا مال فضا پیماها ، فقط تو مال من 

 

     

همه زندگی فقط ۳روزه : اومدن – بودن – رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم 

 

     

زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می گذرد… آنچه تقدیر من و توست همان می گذرد 

 

     

مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعله ای در آن نهان باشد 

     

گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری 

 

     


باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد 

 

     


دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت 

 

     


روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو 

     

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام

 

     


 

 

 

 

 

 

 







 ++ خالی تـر از سکوتـم ، از نـاسروده سرشارحالا چـه مانـده از من؟ یک مشت شعـر بیمـار ++ 

 

++ انبـوهــی از ترانـه ، بــا یـاد صبـح روشـناما... امیـد باطل... شب دائـمی ست انـگار ++ 

 

++ بــــا تــار و پـــود ایــن شب بـایـد غـزل ببـافـــــــموقتی که شکل خورشید،نقشی ست روی دیوار ++ 

 

++ دیگـر مجال گریـه از درد عاشقی نیـستبـــار تــرانـه ها را از دوش عشـق بـــردار ++ 

 

++ بوی لجـن گرفتـه انبـوه خاطـراتـــمدیـروز: رنگ وحشـت ، فردا: دوباره تکـرار ++ 

 

++ وقتـی به جـرم پرواز بایـد قفس نشیـن شد پــرواز را پـرنده! دیـگـر به ذهـن مـسپـار ++ 

 

++ شایـد از ابتدا هـم تقـدیـر من سفر بودکــوچی بدون مقـصد از سـرزمیـن پـنـدار ++ 

 

+از پـوچ پـوچ رویــا ، تا پیـچ پیـچ کابــوس ++ 
از شوق زنــده بودن...
 
 
 

 

 







 می‌نویسم از تو ای زیبای من 
می‌سرایم از تو ای رویای من 
ای نگاهت سبزتر از سبزه زار 
می‌نویسم بی قرارم بی‌قرار 

 

پشت دیوار بهار 
می‌نویسم مانده‌ام در انتظار 
ای که چشمت خواب را از من گرفت 
می‌نویسم خسته‌ام از انتظار 
می‌نویسم می‌نویسم یادگار 

 

من نمی‌دانم چه داده‌ای به من؟ 
که چنین دل را سپردم دست تو 
یا چه بود در آن نگاه آتشین 
یا چه کرد بامن دو چشم مست تو 
من نمی‌دانم نمی‌دانم چرا؟ 
این چنین آشفته‌ام 
آشفته‌ام 

 

براي آنكس ك بايد باشد و نيس .....

 

 







 گاهی تند میشود، گاهی عاشقانه میگوید 
مـــــــــــرد است دیگر 

 

غرورش آسمان، دلش دریاست 
تو چه میدانی از بغض گلو گرفته یک مــــــــرد 
تو چه میدانی از چشمانت که شده دنیای او 

 

تو چه میدانی از هق هقِ شبانه ای که خودش خبر دارد و بالشتش 
تو برو پیِ درد و دل های مردی بگرد که پاییز شده کابوس شومش....!!! 
مرد را فقط مرد میفهمد و مـــــــــــرد 

 

 

 







 دوست دارم که..... 


یه اتاقی باشه گرمه گرم ... 

روشنه روشن ... 

تو باشی، منم باشم ... 

کف اتاق سنگ باشه،سنگ سفید... 

تو منو بغلم کنی که نترسم... 

که سردم نشه ... 

که نلرزم ... 

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... 

با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ 

میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... 

بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! 

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ... 

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ 

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ... 

نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... 

تو داری قصه می‌گی.. من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ... 

قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... 

تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟ 


من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟

 

 







 به نام مهربونترین 

سلام......اما حرف امروزم: 

مگه چند بار به دنیا می یایم؟ 

گاهی برای قلبمون لازمه که با دیدن کسی به تپش در بیاد!! 

بعضی اوقات روحمون نیاز داره که کسی رو از ته دل دوست داشته باشه!! 

چرا بعضی از آدما همیشه مواظبن که به کسی علاقه مند نشن؛مهربون نشن، جذاب نشن، لبخند نزنن و و و... 

اگه هم یه روزی یه حس کوچولو توی قلبشون احساس کنن، هی انکار می کنن،هی تکذیب می کنن و هی می خوان فراموش کنن.... 

مگه چند بار زندگی می کنیم و چند بار وقت داریم که مهربون بشیم؟ 

چند بار وقت داریم که آدمای اطرافمون و دوست داشته باشیم، یه دست مهربون روی سر بچه های غریبه بکشیم و یه لبخند عمیق تحویل رهگذرای خیابون بدیم؟ 

قلب نیاز داره که گاهی از شدت هیجان عشق تند تند بتپه و این هیجان و به گونه ها جاری کنه و سرخشون کنه.... 

روح نیاز داره که دغدغه ی محبت به دیگران و داشته باشه..... 

چرا دریغ کنیم محبتمونو؟! 

چرا بعضی اوقات یهو و بی هوا مادر و پدرمون و یا دوستامون و تا آغوش نگیریم و بهشون یاد آوری نکنیم که دوسشون داریم...چی میشه مگه؟ 

چرا از بودن عزیزانمون در کنارمون تشکر نکنیم؟ 

چرا همین الان به کسی که ازمون دلخوره اس ام اس نمی دیم؟ 

واقعن چرا یادمون میره ما با عشق و به خاطر عشق به این دنیا پا گذاشتیم؟ 

شاید دیگه وقتی نباشه... 

 

 

 







 اول از همه بگم که خودم می دونم این مطلب خیلی قدیمیه! ولی چون یه خاطرات خیلی شیرینی من با این مطلب داشتم یه دفعه هوس کرم بزارمش اینجا! ایشالا که شما هم خوشتون بیاد! 

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. 
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک. 
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد. 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند. 
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد. 
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است. 
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی. 
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

 

 

 







 می خوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم 

من دارم دیگه تمومش می کنم 
دلوزیر پات حرموش می کنم 
حرف موندن رو نزن نمی تونم 
من دارم دیگه تمومش می کنم 
نمی خوام تلف بشم به پای تو



نمی خوام گریه کنم برای تو 
من دارم دق می کنم تو این حصار 
پس دیگه گذشته رو یادم نیار 
عشق رو خاکش میکنم تو این حصار 
درس عبرتی بشه به یادگار 
نمی خوام دلمو بدم به لحظه ها 
دیگه تا ابد جلو چشام نیا 
عشق وعاشقی برام تموم شده 
دیگه سیرم از صدای گریه ها 
دیگه بسه لحظه های خیس و تر 
خاطرات خوبتو بگیر ببر 
می خوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم 
آره می رم و تو رو پشت سرم جا می ذارم 
نتونستم نمی تونم که بمونم پیش تو 
ته خط با تو بودن خسته ام از فکر تو

 

 
 
 






 ترک کردن آدمها هم آدابی دارد...!! 
اگر آداب ماندن نمی دانید...!! 
لااقل درست ترکشان کنید تا...!! 
تَرَک برندارند…!
 


خدا ـــــــــ جون ـــــــ میشه ــــــ تو ـــــ امشب ــــــ منو ــــــ تو ـــــــ بغل ــــــ بگیری؟ 

بگی ــــــــ آروم ـــــــــــ توی ــــــ گوشم ــــــــــــ دیگه ــــــــــــ وقتشه ـــــــــ بمیری؟ 



خدا ــــــــ جون ـــــــ میگن ـــــــ تو ـــــــــ خوبی ـــــــــ مثل ـــــــــ مادرا ــــــــ میمونی 

اگه ــــــ راست ـــــ میگن ـــــ ببینم ـــــ عشق ــــــــ من ـــــــ کجاست؟ ــــــــ میدونی 



خدا ــــــــ جون ـــــــــ میشه ــــــ یه ــــــــ کاری ــــــ بکنی ـــــــ به ــــــ خاطر ـــــ من؟ 

من ــــــ میخوام ـــــــ که ـــــــــ زود ــــــ بمیرم ــــــــ آخه ــــ سخته ـــــ زنده ـــــ موندن 



من ـــــــــــ که ــــــــ تقصیری ـــــــ نداشتم ــــــ پس ـــــــ چرا ـــــ گذاشته ـــــــ رفته؟ 

خدا ــــــــــــ جون ــــــــ تو ــــــ تنها ــــــ هستی ــــــ میدونی ــــــ تنهایی ــــــــ سخته 



زنده ــــــــ موندن ــــــــ یا ـــــــــ مردن ــــــ من ـــــــ واسه ــــــ اون ـــــ فرقی ـــــــ نداره 

اون ـــــــــ میخواد ـــــــ که ــــــــ من ـــــــ نباشم ـــــ باشه ــــــــ اشکالی ـــــــــ نداره 



خدا ــــــــ جون ـــــــــ میخوام ــــــــ بمیرم ــــــــ تا ــــــــ بشم ـــــــــ راحته ـــــــــــ راحت 

اما ــــــــ عمر ـــــ اون ــــ زیاد ــــــ شه... ـــــــ حتی ـــــــــ واسه ی ـــــــ یه ــــــــ ساعت 



 




وقتی کسی که باید تــو را بفـهمد 

درکت نمی کنــد... 

دوسـت نـداری 

خـودت را به هیـچکس دیگـر بفـهمانی...همین!

 

 







 یک مردم تایلندی به نام «چادیل دفی» طی پیامی از دوستان خود دعوت کرد تا روز ۴ ژانویه در مراسم ازدواج خود 

و همسر مرده اش حضور پیدا کنند. 

کردپرس: این ازدواج چند هفته ی قبل و در یکی از مناطق شمال تایلند صورت گرفت. 

در این مراسم چادیل ۲۸ ساله با جسد نامزدش «سارینا کامسوک» که وی قبل از مرگ ۲۹ سال داشت ازدواج کرد. 

 
گفتنی است سارینا بر اثر سانحه ی تصادف در شب سال نو میلادی به شدت زخمی شده و 

به یکی از بیمارستانهای تایلند منتقل شد اما به دلیل ازدحام جمعیت دیر به ICU منتقل شده و جان خود را از دست داد. 

این خبر بر روی شبکه های اینترنتی به سرعت گسترش یافت و هزاران نفر با 

ارسال پیامهای مختلف با این داماد تایلندی ابراز همدردی کردند. 




 


این دو قرار بود پیشتر ازدواج کنند اما به دلیل ادامه تحصیل چاریل به تعویق افتاده بود.

 

پسرا همشون با وفان....

 







 من سراپا عشقم 

 

من پر از تصویرم 
من پراز همهمه ی شوق یک تصمیمم 
من پر از فریادم 
آتشی بی تابم 
دل تو جنس بهار 
نخورد آتش من بر بالت 
تو پر از خواستنی 
شعر پرواز منی 
من سراپا اشکم 
من پر از آغازم 
من فقط عشق رسیدن به تو در خود دارم 
راه پر پیچ و خمیست 
تا در خانه ی تو 
راه بسیار و دلم غرق در حسرت تو 
رهگذر نیست دلم که رود راحت و سرد 
بعد تو می دانم 
من فقط گریه ی تبدار غمم 
تو پر از رمزی و راز 
چون شکفتن از خاک 
من سراپا بیداد 
پرم از وحشت راه 
ریشه ی تو تو زمین 
ریشه ی من در باد 
من تو را می خواهم 
هر چه بادا بادا

 

 
 

 







 مهـربان 
آنقـدر شاعـرم امشب که فقـط ، 
سایـه مهر تــو را کـم دارم
 

 
 
 

باتــو هستم 
ای سراپـا احســـاس 
خون تو در رگــــــ من هـم جاریستـــــــــ ، 
جنس ما جنــس بلد بودن کانـون گل استــــــ
 

 
 
 

نازنیــن 
زندگی جای هــدر دادن فرصتـها نیستـــــــــ ، 
ما مطهـــــر شده ایـم ، 
پیــش رو راه رسیـدن به خداست
 

 
 
 

مهـــربان 
سبد معذرتــم را بپذیــــر ؛ 
کودکی هستـــم شوخ 
خانه ام در تـه بن بست فراموشی یکـــــــ زوج قدیمی مانـده 
خانه دل امـا ، جای بکریست هنــوز ، 
پر سبزینــه و ریـحان و غـزل ، 
پر تکرار گیاهـان نمو ، 
پر ابیــات ملون شده در خمـره عشق ، 
پـر انوار خـــــدا 

 
 
 

داخل خانه دل ؛ 
جای جمعیت هرجائـی نیست 
کـل دارائی من تازگی دلکـده است 
من به دل راز رسیـدن دارم ، 
من به دل ثروتـــــــ هنگفـتـــــــ عدالـتــــــــ دارم ،
 

 
 
 

خوب می فهمــم اگر در بــاران ، 
چتر خود را به کسی بخشــیدم؛ 
توشه رفتنــم از لطف خدا آکنــده ست 
خوب میـدانم اگر جای تو پیشـم خالیست 
حکمتــی در کارســت
 

 
 
 

مهــربان 
سبد معـذرتم را بپذیـــر 
کار کودک ایـن است ؛ 
اولــش حرف زند ، به تامل بنشیند بعــدش 
آنقدر شاعــرم امشب که فقـط ؛ 
بیستون کـم دارم ، 
تیشه عاقبتم را بدهیــد
 

 
 
 

مهربـان 
ساعت الآن دقیــقا خواب است 
و من و پهنـــه کاغذ بیــدار 
روی تو در نظــرم نقش نخسـت ، 
و خدا شاهد دیوانــگی بنـده بازیگوشش 
خود او می داند ؛ 
که دلم آنقدر آغشــته به توست ؛ 
که اگر از صـف فردوس بریـن ، 
طیفی اندازه صــد نور میـسر سازد 
من به آن طـیف نبخشم ، 
دانه ای از مویتــــــــــ
 

 
 
 

مهربان 
بازهــم ، 
سبد معذرتــم را بپذیر 
آنقدر شاعرم از تـــو که نمیدانم کی ، 
واژه ات راهـی شعــرم شده است 
لحظه ای گوش بکن ، 
یک مـــوذن مست است 
آنقـدر خوب اذان میگـــوید ، 
گوئی او عکس خـدا را دیده 
خوش بحالـش امـــا ؛ 
طرح زیبای خدا را گاهی ، 
می توان در پس سیــمای عزیزی جوئید
 

 
 
 

مهربان 
آنقدر شاعــرم امشب که زمیـــن ، 
در پی زمــزمه ام مست شده ست 
سر ببالین مدارینــه کرات نهاده ست و باز 
گوشهایش به من آویــزانند
 

 
 
 

آنقدر شاعــرم امشب که دلم ، 
از پس سیــنه برون آمده باز 
او نگاهــش به من است 
من نگاهــم به قدم رنجه تـــو 
آنقدر شاعرم امشب که فقـط ، 
روح روحانی تو حال مــرا می فهمد
 

 
 
 

مهربان 
عاشقی ؛ بارش احســـاس به روی ذهن است 
عاشقی ؛ لمــس خـــدا با چشم است 
عاشقی ؛ مظهــــر نو بودن دل ، در حیـات ازلیــست 
ومن امشب از عشــق ، بخودم می پیــچم 
بعد از امشــب شاید ، 
نقش اعجاز تو را طرح زنــم
 

 
 
 

مهربان 
لذت صبــح مجدد اینجاست ، 
میـروم تا با آب ، غسـل آزاده شدن باب کنم 
دیگر آن جمله سـهراب مرا حسرت نیست ؛ 
" کعبه ام مثــل نسیــم ، 
میرود باغ به باغ ، 
میرود شهــر به شهــر 
ثروتی بیش به من داده خدا
 

 
 
 

مهربان 
از سر کودکی من بگذر ، 
باید آرام به سجاده تعظیــم روم ، 
شعـرم آخر شده ، انـگار زمان وصـل است 
" به خدا می دهمـت عاریــه وار ، 
آری عاشق شده بودم این بــار 

 

تقديم به عشق راه دورم....

 

 

 

 







 مـ ـردونـه تمومش کن، من طاقتشو دارم 
هربار ترحم بود، اینبار نمیزارم 

مـ ـردونـه تمومش کن 

 

با عشق برو وقتی ، با عشق نمیمونی 
مـ ـردونـه تمومش کن ، وقتی که نمیتونی 

تو میری و میمونی ، این معنیه رفتن نیست 
اینبار تمومش کن ، تا وسوسه با من نیست 

مـ ـردونـه تمومش کن 

 

باید ، یه نفر از ما ، از خاطره ها رد شه 
من یا تو نمیدونم ، باید یه نفر رد شه 

من پیشه تو آرومم ، تو پیشه من آشوبی 
اینقدر به من بد کن ، باور نکنم خوبی 

 

 

 







 روز یکشنبه نامزد وفادار این خانم برای اینکه بتواند باقی لحظات عمر این زن را درکنارش باشد مراسم ازدواج را در بیمارستانی که وی در آن بستری بود برپا کرد او جلوی تخت این زن زانو زد و از او خواست با وی ازدواج کند. 
پرستاران و پزشکان شاهد این ازدواج بودند ، این خانم 26 ساله در حالیکه برایش امکان پوشیدن لباس عروس وجود نداشت یک تی شرت سفید با کلمه عروس جلوی آن به تن کرد و ویلچری با تزیین بادکنک صورتی وی را تا محراب ازدواج برد و پسر کوچکش با دسته گلی در دست کنار مادر به راه افتاد 
نامزد این زن زمانی که دید حال وی رو به وخامت گذاشته است تصمیم گرفت عشقش را به وی با ازدواج کردن در این مدت کوتاه جاودانه کند 



 

 

 

 

 







 تمام شدم... 

همین را می خواستی؟؟ 

دیگر نه خیالم مال من است 

نه آرزوهایم ، و نه خودم... 

بی دعوت آمدی و ماندی و بردی و رفتی... 

معامله عادلانه ایست برای تو... 

چون دارایی هایم را به تاراج بردی 

اما برای من که تمامم را باختم و تمام شدم 

درد است... 

جای خالی آرزو هایم کبود شده ، خون مرده شده... 

چقدر بی خیالی به تو می آید... 

درست شبیه همان چیز هایی هستی که می گفتی ... نیستم 

و من درست شبیه همان ساده لوحی که تو می پنداشتی هستم ... هستم 

تمامم نیز ، دارد تمام میشود 

خوش انصاف لااقل بپرس چرا داری تمام می شوی؟؟ 

لحظه ، لحظه بی تو بودن مرا 

ذره ، ذره تمام کرد... 

 

 

 






صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 11 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.