چه قدر بی رحمند رویا ها...
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

بی هیچ صدائی می آیند



زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...



بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری



حسرتی باشد به درازای زندگی



چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...

 

 

 









یک نـخ آرامش دود می کنم!

بـه یاد ناآرامیهایی که از سر و کـول دیروزم بالا رفتـه اند

یک نـخ تــنهایـی، به یاد تمام دل مـشغولیهایم...

یک نخ سکوت ، به یاد حرفهایی که همیشه قــورت داده ام

یک نخ بغض ، به یاد تمام اشکــهای نریخته

کمی زمان لطفا !!

بـه اندازه یک نخ دیگر

بـه اندازه قدمهای کوتاه عـقربه

یک نخ بیـشتر تا مــرگِ این پاکـت نمــانده...




دلـــ که میـــ گیرد

تنهاییـــ بدجوریـــ بغضـــ میـــ شود ... !!!



لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــمـلو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم...



عــــــــشق
با هم صعود کردن نیست

عــــــــشق
در وقت سقوط با هم بودن است...



عاشق تک تک ثانیه های با تو بودنم.
خودمی…
وجودمی…
وقتی نیستی میخوام برم تو خلسه.
نمیخوام سهمی ببرم از بودن!
یه موزیک ارومم میکنه…
تویی دلیل این نوشته ها…!
مغرورتر باش!حسود تر!خودخواه تر!مـــرد تر!
میخوام لذت ببرم!
میدونی…عاشقتم!

بے بھـــونہ…



روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .




 

 

 

 

 







کفتر جلد خونمون , کفتر خوب و مهربون

کفتر خوب و با وفا , شاه همه پرنده ها



وقتی میری تو آسمون , نقطه میشی توی هوا

نگات به دستای منه تنت کجا ؟ دلت کجا؟



معلم عزیز من گفته یه انشاء بنویس

از گلای روی زمین تا دل ابرا بنویس



چی بنویسم طوقی جون حرفی نمونده واسمون

انشاء که نیست درد دله حرفای ساده مشکله



به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه

کاشکی که فردا نرسه



شبای هیچ بنده خدا نباشه مثل شب ما

به آسمون نگاه کنه تا صبح دعا دعا کنه



که کاشکی شب سحر نشه هیچ کسی در به در نشه

صاحب خونمون فردا نیاد اثاث و تو کوچه ی خیس نریزه با داد و بیداد



اگر که نصف شب بابام بساطشو جمع بکنه

یه ذره از عربده هاش سر هممون کم بکنه



سیلی تو گوشم نزنه وقتی که دلخوشیش کمه

مادر بزرگ اگر بازم زیاد برام دعا کنه



شاید اگر بیشتر از این خدامونو صدا کنه

اگر که خواهر کوچیکم راه بره بازم بی عصا




طوقی خوب و با وفا شاه همه پرنده ها

قسم به عزت خدا میبرمت امام رضا



معلمم نگاه میکرد به کاشی روی زمین

با بغض سردی تو صداش گفت برو بچه جون بشین

نمره ی بیست ارزونیت فقط تو انشاء تو نخون


 

 

 







 

 

 

به احترام يك مادر دلسوز كه از اين پست گله داشتن،اين مطلب حذف شد........

 

 

 







 واقعا عجب کلمه ی جالبیه! عشق ............. 

 

بخواهیم بریم تو قدمت تاریخی اش می بینیم از ریشه ی اسم یه گیاهه که مثل پیچک که به دور 

یه چیزی اونقدر می پیچه و تمامی معشوق رو تحت الشعاع خودش قرار میده . 

آدم به این فکر می کنه که این اسم چه مناسبت قشنگی داره !..... چه قدر زیباست که 

واسه این احساس این اسم انتخاب شده ! 

 

ولی خداییش تا حالا چند نفر درک کردن که عشق یعنی این که بدون طرف مقابل نتونی . نتونی 

حتی بدون اون نفس بکشی چه برسه که زندگی کنی ؟ واقعا چند نفر درک کردن ؟ 

خیلی جالبه . دختر میاد عاشق پسره شه اول تمامی جوانب رو بررسی می کنه ..... پسره 

تحصیل کرده اس ؟خوشتیپه ؟باباش پولداره ؟ماشینش چیه ؟....... بعد میاد عاشق می شه .... یا 

بر عکس پسره اول نگاه می کنه دختر خوشگله یا نه ؟قد و وزنش چنده ...رنگ پوستش برنزه 

است یا سفید .. باباش چند تا خونه داره نمی دونم دختره تحصیل کرده اس یا نه.... وای خدا 

واقعا خنده داره ! 

خیلی با مزه است .مثلا اگه ماشین پسره بنز باشه عشق دختر پایدارتره یا دختره باباش به جای یه 

هکتار سه هکتار زمین تو فلان جا داشته باشه پسره بیش تر عاشق می شه . آره دوستان تو 

دیکشنری احساس به عقل امروزی عشق یعنی این . ............... واقعا ..... 

مزخرفه .... عشق یعنی این که واسه طرف بمیری ...واسه خودش بمیری نه واسه رژلب 

قرمزش یا بنز سیاهش. 

جالبه وقتی شال قرمز سر می کنی و مسیر ارتش -کارشناسان رو پیاده میری ۴ نفر ادعا می کنن 

عاشقتن با مقنعه مسیر حافظ - سعدی رو میری ۲ نفر با چادر هم بری .....دیگه........ 

عزیزان اینا عشق نیستن که ما میگیم .اینا همون آمال و هوس های مان که اسمشون رو گذاشتیم 

عشق. 

 

عشق یعنی وقتی طرف مقابل از کل دنیا ساقط شد و آهی در بساطش نموند و همه چیز حتی 

زیباییش و جوونی اش رو از دست داد دستشو بگیری و بهش بگی :درسته همه چی رو از دست 

دادی ولی هنوز منو داری .... تا همیشه هم خواهی داشت 

 

 

 







  


امــشــب تـــ ـولــد مــنــهــ؛ امــّ ـآ تــوُ نــیستـی پــیشــم 

تــنــ ـهـ ـآمــوُ بــ ـآ نــبــودنـت؛دارم دیــوونــهــ میـشـم 

هــســتــش کــسـ ـی دور وُ بــرم،نــهــ ایـنـکـهــ تــنـهـ ـآ بــ ـآشــم 

بــدون تــ وُ چــجــوری مــن؛بــهــ فــکــر فــردـآ بــ ـآشــم؟! 

 

خــیـلی دلــم گــرفــتــهــ؛مــن خــیلــی غـصـّهــ دارم 

وقـتــی تــوُروُ مــی خــوـآســتــم،تــوُ نــبــودی کــنــ ـآرم 

شــ ـآیــد یــهــ ر و ز بــ ـآ مــُردنــم،دلـــتـــ بــرـآم بــســوزهــ 

اونــوقــتـــ دیــگــهــ دیــرهــ گــُلـم،بــیـ ـآ هــمــین دوُ ر و ز هـــــــــ. 

 
 
 
 
 
 
 

 







 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست می‌دهیم. 
استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد. 
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. 
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است. 
استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 
سرانجام حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد .....

 

 

 







 من این شب زنده داری را دوست دارم 

من این پریشانی را دوست دارم 

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم 

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و 

دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم 

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، 

این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم 

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، 

من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم 

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، 

به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم 

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، 

این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم 

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، 

هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم 

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، 

هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم 

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم 

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، 

من این در به دری را دوست دارم 

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، 

بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم 

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، 

آن نگاه های سردت را دوست دارم 

بی خیالی هایت را دوست دارم ، 

اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم.... 

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، 

من تو را با تمام غمهایت دوست دارم.... 

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، 

مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم 

من این ابر بی باران را دوست دارم ، 

من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، 

این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، 

من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم.... 

من این شب زنده داری را دوست دارم 

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم... 

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز 

به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم.... 

 

 

 

 

 

 







 دیدی ‌آخرش من و گذاشت و رفت 
از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت 
دیدی آخرش من و دیوونه کرد 
واسه رفتن همینو بهونه کرد 
دیدی اون وعده هایی که رنگی بود 
تمومش فقط واسه قشنگی بود 
دیدی اون که دلم و بهش دادم 
رفت و از چشمای نازش افتادم 
دیدی اونی که می گفت مال منه 
دم آخر نیومد سر بزنه 
دیدی خط زد اسمم و از دفترش 
رفت و افند نزدم دور سرش 
دیدی اون نخواست برم به بدرقش 
دیدی که باختم توی مسابقش 
دیدی 
مهربونیا رو زد کنار 
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار 
دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت 
گفت شاید ببینمت توی بهشت 
دیدی بی خبر گذاشت و رفت و سفر 
گفت بذار بمونه چشم اون به در 
دیدی افتاد اسم من سر زبون 
همشون گفتن به اون نامهربون 
دیدی که دعاها مستجاب نشد 
آخرم دلش واسم کباب نشد 
دیدی لااقل نزد به پنجره 
که بهم خبر بده می خواد بره 
دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا 
ولی من سپردمش دست خدا 
دیدی بی خداحافظی روونه شد 
دیدی قولاش و گذاشت تو چمدون 
که دیگه نمونه از اونا نشون 
دیدی با دل این و در میون نذاشت 
رفت و از خاظره ها نشون نذاشت 
دیدی آخرش من رو نظر زدن 
تو سر این دل در به در زدن 
دیدی آخرش من و تنها گذاشت 
تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت 
یعنی رفته اونجا آشیان کنه 
یا می خواسته من رو امتحان کنه 
دیدی حتی اون نگفت می ره کجا 
چه بده رسمای روزگار ما 
دیدی خواستمش ولی من و نخواست 
اینم از بازیای دنیای ماست 
حالا چند روزیه که بدون اون 
چشم من خیره شده به آسمون 
امون از عاشقیای چنروزه 
که فقط یکی تو شعرش می سوزه 
چه کنم خدا پشیمونش کنه 
یا که مثل من پریشونش کنه 
رفت و دیگه نمی یاد به شهر ما 
بهتره بسپرمش دست خدا 


 

 

 







 



الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم 

الو ... الو... سلام 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ 

پس چرا کسی جواب نمی ده؟ 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده. 

بگو من می شنوم. 

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... 

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: 

نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : 

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما... 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ 

بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو... 

دیگر بغض امانش را بریده بود. 

بلند بلند گریه کرد و گفت: 

خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم، می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم... تو رو خدا... 

چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، پنج تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه... 

فراموشت کنم؟ 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ 

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ 

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. 

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. 

مگه ما باهم دوست نیستیم؟ 

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه؟ 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد... 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: 

آدم، محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه... 

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند! 

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت... 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان می خواستند. 

دنیا برای تو کوچک است... 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی... 

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت. 



 

 

 

 

 

 

 







عشق و شهوت زاده ی یک مادرند / هردو عصیان پیشه و رسوا گرند 


دل سرای عشق و لب جای هوس / بی هوس عشق است در بند قفس 


ای بسا شب ها که لیلی در خفا / خفته در آغوش مجنون بی صدا 


شایدا لب های شیرین هم دوصد / بر لب فرهاد عاشق بوسه زد 


عشق ورزی را هوسبازی مخوان / هرچه می خواهی در آغوشش بمان 


عشق و شهوت را جدا کردن چرا / عاشقی را بی صفا کردن چرا 


چون به جمع عاشقان گشتی قرین / تن بده بر بوسه های آتشین 

 

 

 

 

 







خدایا 
ببخش مرا 
ببخش که فرشته ات را آزردم. 
ببخش حتی اگر او بخاطر ِ مردانگی ِ زنانه اش از من نرنجیده باشد. 
ببخش که چشمانم به او که می رسید، ساده عبور می کرد... 
... انگار باید نباشد تا بفهمم نبودنش می تواند به ســــادگی آدم را نابود کند... 
روز و شب در جستجوی ِ معنای ِ عشق هستیم و نمی بینیم ، 
خود ِ خود ِ وجود ِ عشق ، کمی آنطرف تر، دلنگران ِ ماست... 
همین امشب، 
نیـّـت ِ اعـتـذار میکنم ، 
وضوی ِ شرم میگیرم ، 
و در مقابلش، مخلصانه سجده می کنم... 
به فرشته های دیگرت بگو حسودی نکنند... 
به آنها بگو : 
کسی که من سر به دامنش گذاشته ام ، 
عزیزترین است... 
او، 
یکـــ زن است. 
یکـــ مـــــادر است... 

 

 

 

 







 
نگاه کُن 
که غم درون دیده‌ام 
چگونه قطره قطره آب می‌شود 
چگونه سایۀ سیاه سرکشم 
اسیر دست آفتاب می‌شود 
نگاه کُن 

تمام هستی‌ام خراب می‌شود 
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد 
مرا به اوج می‌بَرد 
مرا به دام می‌کِشد 
نگاه کُن 
تمام آسمانِ من 
پُر از شهاب می‌شود

 

 

 

 







  
 
 
 
 
 
 


 

 

 

 

 







  



امسالم مثله هر سال بدونه تو تموم شد 
امسالم گذشتو باز مثله هر سال حروم شد 


 

امسالم مثله هر سال نیمودی تو پیشم 
کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده میشم 


 

خسته شدم از اینکه دیگه تنهایی بشینم 
تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم 


 

خسته شدمو میخوام یادم بره هستم 
من از همه ی دنیام دلگیرمو خستم 


 


من از همه ی دنیام دلگیرمو خستم 
این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم 


 

این عید واسه من روزه عذابه 
عیدم مثله هر روز هر روز مثله دیروز 


 

مـن حـال دلـم خیـلی خرابـه 
احساس میکنم دارم دق میکنم این جا 


 

این خونه یه زندونه این خونه و هرجا 
هر جا ککه نشونی از تو اونجا نباشه 


 


دق مرگ شدمو میخوام این دنیا نباشه 
احساس میکنم دیگه هیچ راهی ندارم
 

 

من موندمو تنهایی با این دل زارم 
میسوزمو میسازم من هیچی نمیگم 


 

اما عزیزم عیدو تبریک به تو میگم 
این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم 


 

این عید واسه من روزه عذابه 
عیدم مثله هر روز هر روز مثله دیروز 


 

مـن حـال دلـم خیـلی خرابـه 

 
 
 
 
 
 
 

 









  

یکی برای تو ... 

یکی برای خودم ... 

یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ... 


یکی برای مرگ لحظه های بی تو بودنم ... 

یکی برای ترک بد مستی امشبم ... 


یکی برای مستی و ز یاد بردنم ... 

یکی برای هوس ... 


یکی برای لذت دوباره خوردنم ... 

پیاله پیاله مِی خورده ام 


نبودی ببین چگونه در هوای تو بوده ام 

خدایا بگیر این پیک ِآخری ... 


نشد فراموش یاد تو با یکی یکی خوردنم 


یکی برای تو ... یکی برای خودم ... یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ...

 

 

 

 







 صـدای بـاد و بارون اومــد تــوی خیــابون 

اشــکم دارهــ میــریزه بشــور چشامـو بارون 

چشم انتــظار دیــدن ، از زنــدگی بــریدم 

انگار خــدا نمیــخواد بـازم تورو ببینـم 

آخــه تــو هنــوز عشـق منــی 

نکــنه بــری دلم رو بشکنــی 

هنوزم طرز نگاتــو دوس دارمــ 

خندهــ و اشــک چشــاتــو دوســــ دارمـــ 

با چــه بهــونه داریــ کجـــا میــری نمیخـوام بهم بگـی مسافری 

واسه عشقــمون همــش دلــواپسـم 

بــدون کـه اگــه بــری یــه بـی کســم 

 

چشــم انتظار و دوریـــ ، اخــه تــا کــی صبــوری 

مـیخوامـــ پیشـــت بمـــونــم ، بهــم بـــگو چجـــوری ؟ 

دلــم همـــش غــم دارهــ 

انـــگار تو رو کــم دارهــ ، بیـــا پیــشم بمــون تــو 

دلـــم یـــه همـــدم دارهــ 

 


آخــه تــو هنــوز عشـق منــی 

نکــنه بــری دلم رو بشکنــی 

هنوزم طرز نگاتــو دوس دارمــ 

خندهــ و اشــک چشــاتــو دوســــ دارمـــ 

با چــه بهــونه داریــ کجـــا میــری نمیخـوام بهم بگـی مسافری 

واسه عشقــمون همــش دلــواپسـم 

بــدون کـه اگــه بــری یــه بـی کســم 

 

 

 







 

پای تو نشستم ببین که آخرش چی شد 
آرزوهای قشنگم واسه تو سهم کی شد 
دلموشکستی و رفتی پی کار خـودت 
اینا تقصیر توئه اون دل ِ بیمار خودت 
دل ِ بیمار خودت…
 

 

خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میبـره 
قلبـمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تـو آزادی 


 

خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میبـــره 
قلبمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تــــو آزادی
 

 
میدونستم مزه ی عشقم دلتو میزنه 
دل تو یه تیکه سنگه خب محاله بشکنه 
تو رو دست کم گرفتــم که این شد آخرش 
هنوزم خاطرت اینجاست بیابردار ببرش
 

 
خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میـــبره 
قلبمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تو آزادی
 

 

 

 

 







 به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..." 



به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..." 


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..." 


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم 
 

 

 
 
 
 
 







  

 
 
 
 
 
 

 
 


 

 

 







  

 

س اول سرماست 

اما 

میگویند زمستان امسال 

سرما نیست 

یخزدگی نیست 

یخبندان نیست 

باور کنم؟ 

آدم تکه تکه های دلش را میان شکاف روز ها جا می گذارد 

و هیچ چیز این زندگی آن قدرها راحت نیست که فکر می کنی… 

 


 

 







  

 

 

اینجــــا ، عشــــق قنـــــدیـــــل می بنـــــدَد ، 

بــــا ایـــن واژه هــــای یَـــــخ زَده ! 

نگفتـــــه بــــودی 

دَمـــــای ، نبـــــودَنتـــــ زیــــر ِ صفــــر استـــــ . . . ! 

 
 
 
 
 
 
 
 







 دوستت داشتم؛ زیاد؛ خیلی زیاد؛ اما زبانم به گفتن نمی‌چرخید؛ صبر کردم؛ سال‌های سال.... 

زبانم نمی‌چرخید. راه و رسم دوست داشتن را نیاموخته بودم. ادب ابراز عشق را نمی‌دانستم. هر بار که می‌دیدمت دلهره و اضطراب تمام وجودم را فرا می‌گرفت. چگونه بگویم...؟ چه بگویم...؟ با کدامین کلمات...؟ با کدامین جملات...؟ اول چه بگویم...؟ بعد...؟ بحث را چگونه به سمت موضوع اصلی ببرم...؟ حیران بودم. کسی هم نبود کمکم کند. آدم‌های دور و برم، بی‌تجربه‌تر و ناپخته‌تر از آن بودند که در این گردنه‌ی حساس زندگی، یاری‌ام کنند. 

زبانم نمی‌چرخید. یکدله نبودم. تردید و دودلی مدام دل و روحم را چنگ می‌انداخت. «عقل»، درست مثل پدری منضبط و دور از احساس، با چشمانی نافذ به من چشم می‌دوخت و مرا از ابراز علاقه باز می‌داشت. یادت هست به خاطر کدام صفت رفتاری‌ات؟ عجبا...! عقل همان را بهانه کرده بود و مدام هشدارم می‌داد: با او آینده‌ای روشن نخواهی داشت.... 
«دل و احساس» اما ساز و نوایی دیگر داشت. 
در کشاکش میان عقل و دل، عقل بود که پیروز میدان شد. و من مغرور و سرفراز از اینکه عنان اختیار زندگی‌ام در دست عقل و منطق است، سال‌های سال را سپری کردم. تو شدی یک خاطره‌ی کمرنگ، که هر گاه به یادت می‌افتادم به قدرت بی‌رقیب و منکوب‌گر عقل و درایت و منطقم می‌بالیدم که مرا از سقوط در یکی از پرتگاه‌های زندگی‌ام نجات داده است؛ می‌بالیدم که پا در راه پیوند با تو نگذاشته‌ام.... 

سال‌ها اما باید می‌گذشت تا دریابم فریب خورده‌ام. دردناک بود لحظه‌ی فهمیدن... دردناک...! می‌فهمی؟ عمری به خود مغرور باشی که راه درست را انتخاب کرده‌ای و به ناله‌ها و ضجه‌های دل و احساس که از فراق یار می‌نالیدند، پشت کرده‌ای و بی‌اعتنا به آن فریادهای جگرخراش، «راه درست» را برگزیده‌ای؛ اما سال‌ها بعد دریابی نه آن صفت رفتاری، درد لاعلاج بوده و نه قدرت اصلاح‌گر عشق اندک.... 

درد بزرگ‌تر اما این است که نمی‌توان از تو حرف زد؛ نمی‌توان هیچ اشاره‌ای به سابقه‌ی آشنایی با تو داشت؛ نمی‌توان از خاطرات حضور دورادور در کنار تو سخن گفت؛ نمی‌توان... نمی‌توان... نمی‌توان. به کمترین اشاره‌ای شناخته می‌شوی. و من متعهدم که زندگی امروزت را پاس بدارم. و پاس می‌دارم. 

من سال‌ها برای ابراز علاقه به تو سکوت کردم. زبانم نچرخید. گفتم که چرا. نشد... نشد... نشد... و وقتی پس از سال‌ها دانستم که علاقه‌ام به تو «دو-سویه» بوده، دنیا بر سرم آوار شد.... گفت‌وگوهایی دیرهنگام و... بی‌نتیجه. 
باز سؤال پرسیدی و باز من سکوت کردم. اعتراضت هنوز در مغزم می‌کوبد: «از این همه سکوت، از این همه نگفتن در این سال‌ها چه چیز نصیبت شده است که باز هم از گفتن و جواب دادن طفره می‌روی؟» 

طفره می‌رفتم. زندگی‌ات ارزشش را داشت.... 
حالا هم سکوت می‌کنم. به پاسداشت تداوم آرامش زندگی امروزت. میراث تو برای من سکوت بوده است... سکوت...!

 

 

 







 باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر 
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر 


باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری 
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری 


غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد 
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد 


از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی 
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی 

 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 

.

 

 

 

 







 دَر غُـروبِ دِلواپَسي هايَم 

سايــِه بانـي مــي سـازَم ... 


 


وَ سُکــوت مي کُــنَمــ 

وَ ثـانـيــِه ها اَز ایـن سُکــوت خَــسـتـــِﮧ مي شَوَنــد ... 

وَ آنـگـاه اَســت كـِﮧ وُجُــودَت را بـِﮧ وَجـد مـي آوَرَم ... 


 

تُـو ... 

مَـن ... 

ثـانـیــِﮧ هـا ... 

و سُـکُـوتــي ژَِرف ...!
 

 


هَـمـیـن چَــند خَــط بَـراي 

تَـنـهایـي مَـن کــافـیـسـت ... نــیست ... ؟! 

وَ چـِـِﮧ تـَنـهـا وَ بــي هَـدَفــ 

دَر ایـن حَــوالــي پَـرسِـﮧ مي زَنـَمــ ... ! 

 


بـاران ... 

قَطـرِه قَـطرِه مـي بـارَد 

وَ ذوبــ میـشَـوَنــد بــِﮧ هَــمـیـن سادِگـي 

سَـنـگــِ لَـحـظـِﮧ هــایَـمـ ... 

زیـرِ چَـتـرِ بــاران ...
 
 


خـاطِـره هــا گـاهــي

بـا مَـن شـوخـي مـي کُنَـنَـد 

وَقـتـــــي ... 

بَرگهـاي پـاییـزي را زیـرِ قَـدمـ هـایِ 

زِمِستانـي ام لــِه میـکُـنَـمــ ! 



 



بـاران مـي بارَد 

وَ تازیـانــِﮧ مي زنــد ... 

این طـوفـان بَر زِنـدِگـي مَـن ... 

اَمّـا چــِﮧ باکــ اَز طـوفـانـ خـانــِﮧ ایــ را کــِﮧ 

نَــﮧ دَر دارَد ... نَــﮧ پَـنـجـِرِه ...
 

 

 

 

 







  

کاش پیش من بودی 

کاش دستانت در دستانم بود 

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را 

در دست داشتم 

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم 

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم 

و با هر نگاه من 

هزار هزار واژه ناگفته عشق را 

به یک باره به سوی تو روان می کردم 

و با هر نگاه تو 

شادی در چشمان من می جوشید 

کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم 

تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز 

بر عمق جانم جاری گردد 

و همه غم های فراق را بزداید 

کاش پیش من بودی 

من با گرمای عشق تو زنده ام 

چه زیباست 

که تو تنها نیاز من باشی 

و چه عاشقانه است 

که تو تنها آرزویم باشی 

و چه رؤیایی است 

این لحظه های ناب عاشقی 

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم 

و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست 

تورا به اندازه ی 10تای کودکی دوس دارم

 

 

 







 | دفتر عشـــق كه بسته شـد 
| دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم 
| خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون 
| به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
| اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود 
| بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
| برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
| حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
| تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو 
| بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم 
| غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
| بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
| از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
| از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
| چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم 
| چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم 
| دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 
| فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 
| چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو 
| آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه 
| دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه 
| بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو 
| ازاون كه عاشقـــت بود 
| بشنواین التماسرو 
| ............... 
| ......... 
| .... 
|.

 

 

 







 در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن 

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی 

 

 

 







 درود بر شما 

درود بر همه ی عاشقان دنیا 
درود بر تمام عاشقان 
حرف زیادی ندارم جز سخنی از عشق ... 
این جملات و عکسای عاشقانه رو با عشق تقدیم عشقم میکنم 

 

اینقدر...ورق های زندگیم را... 
بهم نریز...! 
حکم...همان دل است... 


 


بی " تــو "کنار ِ این خاطره ها نشستن دل می خواهد... 
که من ندارم....باور کن ! 


 


عاشق تر از همه ما موش کوری است 

که زیبایی جفتش را چشم بسته باور دارد 


 


من که می دانم... 
به کودکی هم اگر برگردم... 
تو همان شیشه ی شیر گمشده ام میشوی... 


 

بگذار مرز تنهایی را رد کنم ... 
ببین...گذرنامه ام فقط مهر لبهایت را کم دارد.... 


 

مرا ببوس 
نه یک بار که هـــــزار بار ... 
بگذار آوازه ی عشق بازیمان 
چنان در شهر بپیچد 
که روسیاه شوند 
آنها که بر سر جدایی مان 
شرط بسته اند ...! 


 

عشق آن نیست که به هم خیره شویم 

عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم 

_آنتونی ولسنت اگزوپری_ 


 


شیفتگی یعنی محو چشمان کسی شوی اما ندانی چشمهای او چه رنگی هستند! 
_آلفونس دو لامارتین شاعر فرانسوی_ 


 

اندکی تاب بیار، 

تا تو را رسم کنم! 

تا تو را نه ... 

بودن پیش تو را وصف کنم ... 


 


در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! 
مثل آرامش بعد از یک غم.. 
مثل پیدا شدن یک لبخند.. 
مثل بوی نم بعد از باران.. 
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! 
مــن به آن محتاجم ... 


 

بعد از باران نگاهم... 
آفتابی شو ... 
رنگین کمانِ بودنــت را... 
دوســت دارم ... 


 

بـرای شـاعـر بـودَن.. 
و نـوشـتـن.. 
نـیـازے بـه بـهـانـه نـدارَم.. 
کـافـیـسـت نـبـاشـے . . 


 


فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردم. 
چند ساله بودند این چشمانت ؟! 
عمری گذشت و هنوز وقتی به تو فکر می کنم 
تلو تلو می خورم 


 


اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی 
اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی 


 


باوفا! مهر تو اندر جان ماست / زندگی بی دوستی زندان ماست 
کم بزن آتش دل بی تاب را / یاد خوبت روز و شب مهمان ماست 


 


عهد کن یارم بمانی تا قیامت ، ای رها / اولین و آخرین عشقم بمانی ، با وفا 
کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار / گر کنارم تو نباشی بیقرارم ، بیقرار 


 


دلبرا هر طرفی در طلبت رو کردم/هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 
آفتابا به سر عاشق دلخسته بتاب/تا نگویند که بیهوده هیاهو کردم 


 


نفسم 
تو در جنوبي و من در شمال ! 
کاش دستی نقشه را از میانه تا کند! 

 

 

 







 ❀گـــــــــــــــــــــــــــریـــــــــــــــــــــه کــــــــــــــــــــــــــن❀ 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گریه غروره 
مـ ـ ـ ـ ـرحـ ـ ـ ـ ـ ـم این راه دوره 

 

سـ ـ ـ ـ ـر بـ ـ ـ ـ ـده آواز حـ ـ ـ ـ ـق ـ ـ ـ ـ ـق 
خالــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــن دلــ ـــ ـ ـ ــی که تنگــ ـــ ـ ـ ــه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه سهــ ـــ ـ ـ ــم دلـ تنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 

 

بــ ـــ ـ ـ ــزار پــ ـــ ـ ـ ــروانه احســ ـــ ـ ـ ــاس 
دلتــ ـــ ـ ـ ــو بغــ ـــ ـ ـ ــل بــ ـــ ـ ـ ــگیره 

 

بــ ـــ ـ ـ ــغض کــ ـــ ـ ـ ــهنه رو رهــ ـــ ـ ـ ــا کن 
تا دلــ ـــ ـ ـ ــت نفــ ـــ ـ ـ ــس بگیــ ـــ ـ ـ ــره 

 

نکنــ ـــ ـ ـ ــه تنهــ ـــ ـ ـ ــا بمونــ ـــ ـ ـ ــی 
دل به غصــ ـــ ـ ـ ــه هــ ـــ ـ ـ ــا بــ ـــ ـ ـ ــدوزی 

 

تــ ـــ ـ ـ ــو بشــ ـــ ـ ـ ــی مثــ ـــ ـ ـ ــل ستــ ـــ ـ ـ ــاره 
تــ ـــ ـ ـ ــو دل شبــ ـــ ـ ـ ــا بســ ـــ ـ ـ ــوزی 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گریــ ـــ ـ ـ ــــ ـــ ـ ـ ــه کــ ـــ ـ ـ ــــ ـــ ـ ـ ــن 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گــ ـــ ـ ـ ــریه کــ ـــ ـ ـ ــن گــ ـــ ـ ـ ــریه غــ ـــ ـ ـ ــروره 
مــ ـــ ـ ـ ــرحــ ـــ ـ ـ ــم ایــ ـــ ـ ـ ــن راه دوره 

 

ســ ـــ ـ ـ ــر بــ ـــ ـ ـ ــده آواز حــ ـــ ـ ـ ــق حــ ـــ ـ ـ ــق 
خالــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــن دلــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــه تنگــ ـــ ـ ـ ــه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گریــ ـــ ـ ـ ــه قشنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

 

 

 







 گفتی تو هم خيلی کارها بـخاطر من انـجام دادی 

کارهايی که هيچوقت بـخاطرشون منتی سر من نزاشتی ... 

بر عکس من که حتی کوچکترين کارهامو هـم به رُخت کشيدم. 

خيلی فکر کردم. 

ديدم حق با تو هستش 

کارهايی که من کردم در برابر کارهايی که تو برام انـجام دادی هيچی نبود . 

امروز اومدم ازت تشکر کنم. 

فقط تشکر ... 

ازت مـمنون بـخاطر هـمه کارهايی که برام انـجام دادی. 

از اينکه بـخاطر من صبر کردی 

از فرصتهای خوب زندگيت و آدمهای زندگيت گذشتی بـخاطر من و من قدرِت رو ندونستم . 

از اينکه بـخاطر کسی مثل من صبر کردی که ارزششو نداشت . 

پ.ن۱ :ازت مـمنونـم بـخاطر همه اينا ولی نـميدونـم چرا فکر کردی اين حق رو داشتی که ميتونی بـهم دروغ بگی ... 

پ.ن۲ :حس بديه وقتی ميفهمی ... 

روراست بودی با کسی که ازت خيلی چيزها رو پـنهون کرده ... 

اعتماد کردی به کسی که تظاهر ميکرد بـهت اعتماد داره ولی نداشته ... 

و صداقت با کسی که بـهت دروغ گفته ... 

 

 

 

 







  

ميـون 
چندتـا اتاقـك 
سوت و كـــور 
خستـه و خامـوش
 
 
يـه نفـر 
نشسته تنـها 
انگـاري 
شده فـراموش
 
 
O 
 
O 
 
دوتـا چشم 
بارون نـم نـم 
ميزنـه 
به روي گونه 

 
چقـدر ايـن دل 
غصه داره 
آخ فقـط 
خـدا ميدونـه
 
 
O 
 
O 
 
لحظـه ها 
آسـه و آسـه 
دسـت غـم 
پاشونـو بستـه
 
 
صـداي 
خـرده جواهـر 
يه نفـر 
دلـش شكسـتـه
 
 
O 
 
O 
 
تـو دل 
يـه قصر تاريـك 
چنـد نفـر 
شـادن و مستـن
 
 
انـگاري 
خبـر نـدارن 
دل پيـرا رو 
شكسـتن
 
 
O 
 
O 
 
اونـا اون پيـره رو رونـدن 
فكـر حالشو نكـردن 

 
نديـدن پيـراي خستـه 
تـوي غربـت گريـه كـردن 

 
O 
 
O 
 
از تـوي همـون اتـاقك 
قاصدك خبــر ميـاره 

 
يه نفـر داره ميميـره 
تنها ، ايـن چـه روزگاره
 
 
O 
 
O 
 
كـي دلـش 
اينـقده سنـگه 
كه اونـو گذاشتـه رفتـه
 
 
خيلي سـالـه 
خيـلي وقتـه 
نـه يكي دو روز و هفتـه
 
 
O 
 
O 
 
مگه رفتـه از تويـادش 
تنهـا همـدمش تـو بـودي
 
 
كـوه پر صبـرو صميمي 
واسه گريـه هـاش تـو بودي
 
 
O 
 
O 
 
توي ايـن روزا عـزيـزم 
منتظر باش بر ميگرده
 
 
كـوره ي داغ جـدايي 
ديگه خاموشه و سرده
 
 
O 
 
O 
 
بـاز ميـاد پيـشت گـل تو 
سر به زيـر و پـر خجـالت
 
 
اما انقـدر تـو بزرگــي 
نداري هيچـي شكـايت
 
 
O 
 
O 
 
اون دوتـا چشمـاي خستـه 
واسه مـا 
چـراغ راهـه
 
 
O 
 
O 
 
ما ميخوايـم هميشه باشين 
باصــفا
 
خـدا گواهـــه 
 

 



 

 

 







 از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . 

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . 

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . 

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . 

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است . 

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد . 

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست . 

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد . 

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد . 

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . 

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود . 

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد . 

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود . 

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد. 


از خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم ……………………. 


دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم.   

 

 

 

 







 کسانی که در غم اندوه به هم خوردن رابطه یی هستند، گرایش خیلی زیادی دارند که دقیقا برعکس آنچه که باید را انجام دهند. به همین خاطر گاهی صدمه ی جبران ناپذیری را به رابطه شان می زنند. در هر فاجعه یی، اولین قدم متوقف کردن خونریزی و بعد حل مشکل است. رابطه ی عاطفی شما هم از این امر مستثنی نیست. زن ها دنبال مردهای قوی هستند که بتوانند از آن ها محافظت کنند و مردها به هیچ وجه به زن هایی که به آن ها اجازه نمی دهند هر کاری که می خواهند بکنند، احترام نمی گذارند پس اگر می خواهید عشق سابق تان را دوباره به رابطه برگردانید چند اشتباه زیر را مرتکب نشوید. 
با ترک این ده اشتباه به خودتان ثابت خواهید کرد که ارزش یک عشق واقعی را دارید. 


۱) بیش از حد مهربان نباشید 

نباید این قدر راحت هر چه طرف تان می گوید را گوش دهید و انتظار داشته باشید که رابطه تان هم خیلی عالی باشد! اینطور در موردش فکر کنید؛ در همه ی داستان های خوب یک تضاد یا کشمکش وجود دارد. در فیلم جنگ ستارگان، هم آدم های خوب بودند و هم آدم های بد! پس این تضادهاست که باعث جالب و جذاب شدن مسایل می شود و یک رابطه بدون تضاد و کشمکش واقعاً خسته کننده خواهد شد. خیلی مهربان و خوب بودن یعنی منفعل، بی اعتماد به خود مضطرب و قابل پیش بینی هستید. یادتان باشد که برای روشن کردن شعله ی آتش، اصطحکاک لازم است پس روی حرف خودتان بایستید. 

۲) او را مجبور نکنید 

نمی توانید با یک بحث منطقی رابطه تان را از نو بسازید. شاید بتوانید برای خودتان دلیل و منطق بیاورید. اما برای طرف مقابل تان نمی توانید! 
شما نمی توانید یک نفر را قانع کنید دوست تان بدارد یا بخواهد که با شما باشد. احساسات به این طریق عمل نمی کنند. قلب انسان ها واکنشی است. نه منطقی، پس به جای این که با بحث منطقی طرف تان را برگردانید، کارهای دیگری انجام دهید تا قلب او واکنش دهد. 

۳) التماس نکنید 

خیلی ها برای نگه داشتن طرف شان دست به عجز و لابه می زنند؛ «خواهش می کنم نرو، هر کاری که بخواهی برایت می کنم...» به هیچ وجه این کار را نکنید! این هیچ شباهتی به یک رابطه ی عاشقانه ندارد. شاید برای چند وقت طرف مقابل با شما بماند، اما همه احترامتان را پیش او از دست خواهید داد. این یعنی به محض این که یک نفر بهتر سر راه او قرار بگیرد، شما را ترک می کند. 

۴) مرتب هدیه نخرید 

تا به حال شنیده اید: «عشق من را نمی توانی بخری!» شاید وقتش شده خوب به این حرف گوش کنید. گل و هدیه برای تشکر یا ابراز عشق هستند، اما برای شما جذابیت نمی خرند. در واقع، حتی می تواند تنفر آور هم باشد. این کار به طرف تان می گوید که شما فکر می کنید به اندازه ی کافی خوب نیستید و نمی توانید روی خوبی های خودتان تکیه کنید. به همین خاطر برای پوشاندن اشکالات خود برای او هدیه می خرید. 

۵) هر ۵ دقیقه یکبار نگویید «دوستت دارم» 

افتادن در دام این اشتباه خیلی ساده است، این که بخواهید تند و تند به طرف تان بگویید که چقدر برای تان ارزش دارد و چقدر دوستش دارید. خسته کردن طرف تان با «دوستت دارم» ها چندان کار رمانتیکی نیست. 
احساسات قوی شما ممکن است تنها چیزی باشد که طرف تان را از شما دور کرده است، چون نشان می دهد که گدای عشق و محبت هستید. 

۶) تفاوت های جنسی را فراموش نکنید 

خیلی وقت ها افراد نمی توانند نظر جنس مخالف شان را به خود جلب کنند، چون کارهایی انجام می دهند و طوری رفتار می کنند که نظر خودشان و هم جنسان شان را جلب می کند. مردها و زن ها به چیزهای مختلفی جذب می شوند. نمی توانید از چیزهایی که برای خودتان جذاب است برای جلب توجه جنس مخالف استفاده کنید. 
مثلامردها بیشتر جذب ظاهر زن ها می شوند.در حالی که برای زن ها بیشتر شخصیت مردها مهم است. 
این به آن معنی نیست که مردها نباید به ظاهرشان برسند یا زن ها نباید سعی کنند آدمهای خوبی باشند. معنی آن این است که باید تلاش تان را بکنید که روی چیزهایی که برای طرف مقابل تان جذاب است بیشتر کار کنید. 

۷) همه قدرت را به او ندهید 

طوری رفتار نکنید که اگر طرف تان شما را ترک می کند انگار زندگی تان به پایان رسیده است. این کار همه قدرت را به او می دهد و باعث می شود شما یک بدبخت بیچاره به نظر برسید که هر کس می تواند شما را راحت دور بیندازد. این چیز جالبی نیست و فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که یک فرد جدید از راه برسد. اگر می خواهید طرف تان را برگردانید باید احترام خودتان را نگه دارید. 

۸) در دام ظاهر و پول نیفتید 

فرهنگ ما طوری است که همه تصور می کنند ظاهر و پول برای همه در درجه اول اهمیت قرار دارد. اما واقعیت این است که مردم ما با این قدر کوته بین نیستند، مخصوصاً وقتی رابطه یی نزدیک با طرف مقابل داشته باشید. ظاهر و پول نمی توانند پایه و اساس یک رابطه ی پایدار را بسازند. این ها فقط مثل پرده ی خانه می مانند که بعد از یک مدت کهنه شده و دل صاحبخانه را می زند. بعضی ها اشتباه کرده و می گویند: «فوقش اینقدر پول از دست می دهم، اما باز او را به دست می آورم. نه! باید وارد عمل شوید و برای برگرداندن عشق تان اقدام کنید. 

۹) اشتباه نشانه ها را درک نکنید 

وقتی طرف مقابل تان می خواهد برای اصلاح اوضاع به شما فرصتی بدهد، یک نشانه وجود دارد. باید این نشانه ها را درست درک کنید تا دچار اشتباه نشده و به موقع به آن نشانه ها واکنش دهید. این مورد کمی سخت می شود، اما می توانید در مورد رفتارهای انسانی مطالعه کنید. مخصوصاً در مورد دینامیک های مرد و زن و روابط عاشقانه، وقتی اطلاعات تان در این زمینه زیاد شد. آن وقت می توانید با نشان دادن علامت های خاص خودتان، شروع به تأثیر گذاری و گرفتن کنترل هر رابطه یی کنید. 

۱۰) کمک بگیرید! 

خیلی ها با اشتباهات مختلفی که پشت سر هم مرتکب می شوند، رابطه شان به طور دردناکی به هم می خورد. 
در این گونه مواقع اکثر افراد نمی دانند چه باید بکنند، اما اگر وقت بگذارید و کمی در مورد روانشناسی و نیازها و امیال پایه یی انسان مطالعه کنید، می توانید کنترل از دست رفته رابطه را برگردانده و دوباره دل طرف تان را به دست آورید. باید تلاش کنید و این یعنی کمک بگیرید.

 

 

 

 







  

 

 
 
 
 

 

 







 اين معادلرو ميتوني انجام بدي؟   

اگه انجامش بدي يعني واقعا عاشقي


 


يكم فكركن 















اگه واقعا عاشق باشي ميفهمي ....

 

جواب تو ادامه مطلب.....

 

 

 







  


سکوت شدم... 

این روزها دلم اصرار دارد 

فریاد بزند .... 

اما .... 

من جلوی دهانش را میگیرم 

وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد .... 

... ... این روزها من خدای سکوت شده ام .... 

خفقان گرفته 

تا 

آرامش اهالی ِ دنیا خط خطی نشود!..

 

 

 







  

 
 
 
 
 
 
 
 
 








 


♥♥♥♥ 
♥♥ 
♥ 

می توانم کنار ِ تو باشم و 

باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم... 

من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت! 

تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین، 

هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم. 

حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده 

همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس، 

تا بر اقلیم ِ شقایق و 

خیالِ پروانه پادشاهی کنیم. 


♥♥♥♥ 
♥♥ 
 

 
 



♥♥♥♥ 
♥♥ 
♥ 



جویای راه خویش باش 

از آنسان که منم در تکاپوی انسان شدن 

در میان راه دیدار می کنم حقیقت را 

آزادی را 

خود را 

در میان راه می بالد و به بار می نشیند دوستی... 

که توانمان می دهد تا برای دیگران مأوایی باشیم و یاوری... 



♥♥♥♥ 
♥♥ 
 

 

 
 








 ﻣـﻦ ﻫﻤـﻮن ﺟﺰﻳﺮه ﺑﻮدم 

‫ﺧﺎﻛﻲ و ﺻﻤﻴﻤﻲ و ﮔﺮم 
‫واﺳﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎزی ﻣﻮﺟﻬﺎ 
‫ﻗـﺎﻣـﺘـﻢ ﻳـﻪ ﺑـﺴﺘﺮ ﻧـﺮم
 

 
 
 

ﻳـﻪ ﻋﺰﻳـﺰ دردوﻧـﻪ ﺑـﻮدم 
‫ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻴﺲ ﻣﻮﺟﻬﺎ 
‫ﻳﻪ ﻧﮕﻴﻦ ﺳﺒﺰ ﺧﺎﻟﺺ 
‫روی اﻧـﮕﺸـﺘﺮ درﻳـﺎ
 

 
 
 

ﺗﺎ ﻛﻪ ﻳﻚ روز ﺗﻮ رﺳﻴﺪی 
‫ﺗـﻮی ﻗـﻠـﺒﻢ ﭘـﺎ ﮔـﺬاﺷﺘﻲ 
‫ﻏﺼﻪﻫﺎی ﻋـﺎﺷـﻘﻲ رو 
‫ﺗﻮ وﺟﻮدم ﺟﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ
 

 
 
 

زﻳـﺮ رﮔـﺒـﺎر ﻧـﮕﺎﻫـﺖ 
‫دﻟﻢ اﻧﮕﺎر زﻳﺮ و رو ﺷﺪ 
‫ﺑﺮای داﺷـﺘﻦ ﻋﺸﻘﺖ 
‫ﻫﻤﻪ ﺟﻮﻧﻢ آرزو ﺷﺪ
 

 
 
 

ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﻛﺸﻴﺪی اﻧﮕﺎر 
‫ﻧـﻔﺴﻢ ﺑﺮﻳـﺪ ﺗﻮ ﺳﻴﻨﻪ 
‫اﺑﺮ و ﺑﺎد و درﻳﺎ ﮔﻔﺘﻦ 
‫ﺣـﺲ ﻋـﺎﺷﻘﻲ ﻫﻤﻴﻨﻪ
 

 
 
 

اوﻣﺪی ﺗﻮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ 
‫ﺑﻲ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﭘﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ 
‫اﻣـﺎ ﺗـﺎ ﻗـﺎﻳـﻘﻲ اوﻣﺪ 
‫از ﻣﻦ و دﻟﻢ ﮔﺬﺷﺘﻲ
 

 
 
 

رﻓﺘﻲ ﺑﺎ ﻗﺎﻳﻖ ﻋﺸﻘﺖ 
‫ﺳﻮی روﺷـﻨﻲِ ﻓـﺮدا 
‫ﻣـﻦ و دل اﻣـﺎ ﻧـﺸﺴﺘﻴﻢ 
‫ﭼﺸﻢ ﺑﻪ راﻫﺖ ﻟﺐ درﻳﺎ
 

 
 
 

دﻳﮕﻪ رو ﺧﺎك وﺟﻮدم 
ﻧﻪ ﮔﻠﻲ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ درﺧﺘﻲ 
‫ﻟﺤﻈﻪﻫـﺎی ﺑـﻲ ﺗﻮ ﺑﻮدن 
ﻣـﻴﮕﺬره اﻣﺎ ﺑﻪ ﺳـﺨﺘﻲ
 

 
 
 

دل ﺗـﻨﻬﺎ و ﻏﺮﻳﺒﻢ 
داره اﻳﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﻤﻴﺮه 
‫وﻟﻲ ﺣﺘﻲ وﻗﺖ ﻣﺮدن 
ﺑﺎز ﺳﺮاﻏﺘﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮه
 

 
 
 

ﻣﻴﺮﺳﻪ روزی ﻛﻪ دﻳﮕﻪ 
ﻗﻌﺮ درﻳـﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮﻧﻢ 
‫اﻣﺎ ﺗﻮ درﻳﺎی ﻋﺸﻘﺖ 
ﺑﺎز ﻳﻪ ﮔﻮﺷﻪای ﻣﻲﻣﻮﻧﻢ
 

 

 

 






صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.